اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لولی

نویسه گردانی: LWLY
لولی . (ص نسبی ، اِ) ۞ منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی . یوت .الواط. سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ) :
این دل سرگشته همچون لولیان
بار دیگر جای مسکن میکند.

خاقانی .


اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند. (کتاب المعارف ).
با ترکتاز طره ٔ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لولی است خان و مان .

کمال اسماعیل .


مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لولی کی منزل سلطان گردد.

کمال اسماعیل .


مشک لولی نه لایق طیب است
روستائی که می خورد عیب است .

اوحدی .


حب ّ ۞ لولی گر از شکر باشد
حبةالقلب را بتر باشد.

اوحدی .


ز مهر آینه لولی زن سپیده فروش
ز فرق خود قصب زرد ماهتاب نهد.

بدر جاجرمی .


زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته
سنانهاگرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر.

بدر جاجرمی .


صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش .

حافظ.


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.

حافظ.


لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری ... (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 141).
باده و چنگ و شاهد و لولی
عقلها را دهند معزولی .

هدایت .


تیغ غزا مرد نکو را بود
تیغ زبان لولی کو را بود.
و رجوع به لولیان شود.
|| نازک و لطیف و ظریف . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مستِ مست؛ پاتیل؛ لولِ لول
لولی وش . [ وَ ] (ص مرکب ) چون لولی . لولی سان . که چون لولی بود : دلم ربوده ٔ لولی وشی است شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.حافظ.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
لولی خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قحبه خانه . (آنندراج ). بیت اللطف . بیت النطف . بیت النطاف . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 311 شود.
لولی زاده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) غریب زاده . (مجموعه ٔ مترادفات ص 312).
لولی محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی به تنکابن مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 107).
لولی وش مغموم : همچون بی خانمانی غمگین ( کسی که غم بی خانمانی دارد ) لولی : بی خانمان ؛ وش : پسوند نسبت دهنده ؛ مغموم : غمگین
لولی هندوستانی . [ ی ِ هَِ ] (اِخ ) نام وی محمد و از شوریدگان بی سر و سامان آن مملکت بود و به شیوه ٔ مجذوبان و دیوانگان سلوک می نمود. وارس...
مروارید
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
سلطانمحمد
۱۳۸۹/۱۱/۰۷ Iran
0
0

باعرض سلام وادب!

لولی درکلمه عامیانه متعلق به یک طایفه خاصی مثلی جتهاگفته میشدکه عمومامشغول کسپ وکارچوری فروشی بودند....واین اولین بار است که من راجع به لولی ها اینچنین یک حرف را میشنوم وسلام

بهنام
۱۳۹۵/۱۰/۱۹
0
0

ای چیه نوشتی .لول و بیشرمانه؟ یه باره بگو لول تریاک


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.