اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مادح

نویسه گردانی: MADḤ
مادح . [ دِ ] (ع ص ) ستایشگرو مدح کننده . (آنندراج ). ستایش کننده . مدح کننده و تعریف کننده . (ناظم الاطباء). آفرین گر. واصف . وصاف . مداح .ستاینده . آفرین سرا. ستایش سرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مدح کننده . ستایشگر. ج ، مادحان :
ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله .

فرخی (دیوان ص 350).


بد گفتن اندر آنکس ، کو مادح تو باشد
باشد ز زشت نامی باشد ز بدعواری .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 100).


مباش مادح خویش و مگوی خیره مرا
که من ترنج لطیف و خوشم تو بی مزه تود.

ناصرخسرو.


مرا بمدحی شاها ولایتی دادی
کدام شاهی هرگز بمادحی این داد.

مسعودسعد.


مدح کم نایدت که مادح تو
بنده مسعودسعد سلمان است .

مسعودسعد.


مادحی ام چنانکه او داند
گفته در مدح او بسی اشعار.

مسعودسعد.


بردست راست و چپ ملکان مادح ویند
خاقانی از زبان ملک مدح خوان اوست .

خاقانی .


مادحی ام گاه سخن بی نظیر
در طلب نام نه در بند نان .

خاقانی .


مادح شیخ امام عالم عامل که هست
ناصر دین خدای ۞ مفتخر اولیا.

خاقانی .


و مادح وی اجتناب از هوی و عصیان ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 447).
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامر مد است .

مولوی .


مادحت گر هجو گوید برملا
روزها سوزد دلت ز آن سوزها.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خر ماده . [ خ َ رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر ماچه .ماده خر. مقابل خر نر. اتان . (یادداشت بخط مؤلف ).
ماده ور. [ دَ وَ ] (ص مرکب ) درد و تهمت بر(؟) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162) : از همه نیکی و خوبی دارد اوماده ور بر کار خویش ار دارد او ...
چوچک,مفعول,کونی مردی که کارهای زنانه میکند(ریشه فریمانی خراسانی)
ماده زای . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زنی که همه دختر زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماده زاینده . مئناث .
ماده طبع. [ دَ / دِ طَ ] (ص مرکب ) زن صفت . مانند زن سست عهد و پیمان شکن . که طبع زنان دارد : نیک داند که فحل دورانم دلم از چرخ ماده طبع فگار...
ماده وان . [ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی به چهار فرسخی مغرب شهر داراب . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 202).
گاو ماده . [ وِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ گاو شیرده . ماده گاو: ماریه ؛ گوساله ٔ ماده ٔ سپیدرنگ و گاو ماده با بچه ٔ سپید تابان بدن . ...
نر و ماده . [ ن َ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نرماده . لولب . (مهذب الاسماء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.