اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مادر

نویسه گردانی: MADR
مادر. [ دَ ] (اِ) ترجمه ٔ «ام » که والده باشد. (آنندراج ). زنی که یک یا چند بچه بدنیا آورده باشد. (ناظم الاطباء). ام . والده . ماما. مام . ماد. مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماد. مار. پهلوی ، «ماتر» ۞، «مات » ۞ ظاهراً از «ماتا» ۞ ، حالت فاعلی از «ماتر» ۞ ، اوستا، «ماتر» ۞ ، ارمنی دخیل ، «متک » ۞ (ماده ). هندی باستان ، «ماتر» ۞ ، ارمنی ، «مئیر» ۞ ، کردی ، «ماک » ۞ ، مادک ۞ (مادر)، «مادک » ۞ (گاومیش ماده )، افغانی ، «مور» ۞ ، استی ، «ماده » ۞ «مده » ۞ ، «ماد» ۞ ، «مد» ۞ ، بلوچی ، «مات » ۞ ، «ماث » ۞ ، «ماس » ۞ (مادر)، دخیل ، «مادگ » ۞ ، «ماذغ » ۞ (مؤنث )، شغنی ، «ماد» ۞ ، منجی ، «مایا» ۞ ، گیلکی «مار» ۞ . زنی که یک یا چند بچه زائیده . والده . اُم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر.

فردوسی .


که خاقان نژاد است و بدگوهر است
به بالا و دیدار چون مادر است .

فردوسی .


زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی بر مادر پارسا.

فردوسی .


گفت اگر شیر زمادر نشود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی .

منوچهری .


باشد از مادران ما بر ما
هم حجامت نکو وهم خرما.

سنائی .


عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زای تو به مادری ندارم .

خاقانی (چ سجادی ص 281).


- مادر آب و آتش ؛ کنایه از گریه کننده ٔ بسوز یعنی شخصی که از روی سوز گریه کند. (برهان ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (از انجمن آرا).
- مادر خون ؛ آنکه کسی را زاده و خون را شیر کرده بدو داده یا آنکه خون او را ایجاد می کند. (از حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 352) :
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ۞ ازو ستاند باز.

(هفت پیکر نظامی چ وحید ص 353).


- مادر دهر ؛ روزگار. دنیا. جهان :
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مادر شدن ؛ زائیدن زن . بچه دار شدن . امومة؛ مادر گشتن .
- مادر شیر ؛ مادر رضاعی : وصهر آن باشد که حرام باشد بسبب ، چنانکه مادر شیر و خواهر شیر. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 288).
- مادر فرزند کش ؛ کنایه از روزگار است :
بگذر از این مادر فرزندکش
آنچه پدر گفت بدان دار هش .

نظامی (گنجینه ٔ گنجوی ).


- مادر فولادزره ؛ مادر دیوی موسوم به فولادزره که درداستان امیرارسلان یاد شده .
- || پیر زن بدترکیب و بدریخت و بدجنس و بدزبان و نفرت انگیز. در مقام تحقیر و توهین زنان سالخورده را چنین نامند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- مادر مادر ؛ مادر بزرگ . جده . زنی پیر و کهنسال :
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.

(سعدی ).


- مادر هفت تا ؛ دختر و زن حراف و زبر و زرنگ ... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- هم مادر ؛ دارنده ٔ یک مادر ۞ . (از فهرست ولف ص 859). از یک مادر بودن . هم مادر بودن :
چنین گفت زن ، کو ز من کهتر است
جوان است وبا من ز هم مادر است ۞ .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2372).


مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد بسر.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2838).


- امثال :
برای همه مادر است برای من زن بابا . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 414).
مادر آزادگان کم آرد فرزند . نظیر:
بغاث الطیر اکثرها فراخاً
وام الصقر مقلات نزور.
یا: ام الکرام قلیلة الاولاد. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1318 شود.
مادر به اسم بچه میخورد قند کلوچه ، نظیر به نام مابه کام تو. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر بتها، بت نفس شماست . ورجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر بد بچه اش را به خواب نمی تواند ببیند . و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر دزد، گاهی سینه می خورد، گاهی سینه می زند . (امثال وحکم دهخدا ایضاً).
مادر رادل سوزد دایه را دامن . نظیر:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گرهست .
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1372).
مادر زنت دوستت داشت ، بگاه آمدی ، از ماحضر هنوز برای تو چیزی برجاست . (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زنت دوستت نداشت ، دیر رسیدی ، آنچه بودخورده اند. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زن خرم کرده ، توبره بر سرم کرده . (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر عاشق بیعار است ، هر چند فرزند بی مهر باشد مادر را مهر نکاهد . (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر فرزند را بس حقهاست . (امثال و حکم دهخدا).
مادرکه نیست با زن پدر باید ساخت . (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر مرده و ده درم وام . (امثال و حکم دهخدا ایضاً):
من که عبدالرحمن فضولی ام ، چنانکه زالان نشابور گویند مادر مرده و ده درم وام . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 76).
مادر نسوخت ، مادر اندر سوخت . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1383).
|| ماده از هر حیوانی که دارای بچه باشد. (ناظم الاطباء).
- مادر هفت تا ؛ مادر هفتا سگ . و بطور دشنام به زنی کثیرة الاولاد گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی قبل شود.
|| کنایه از امهات سفلی . عناصر اربعه . مقابل پدر، آباء علوی :
لافند مادران گهر در مزاج صلح
کاین صلح ما ز میر سپهرآستان ماست .

خاقانی .


|| خاک . زمین :
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد.

رودکی (از فرهنگ فارسی ایضاً).


- مادر باغ ؛ کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. (برهان ). کنایه از زمین است . (آنندراج ). زمین . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت
چه کند نامیه عنین و طبیعت عزب است .

انوری (از فرهنگ فارسی ایضاً).


- || باغ را هم گفته اند بطریق اضافه ، به اعتبار اشجار و اثمار یعنی درختها و میوه ها. (برهان ).
- مادر خاک ؛ کنایه از زمین است :
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون ۞ بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربانتر بود.

نظامی (هفت پیکر چ وحیدص 353).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۳ ثانیه
مادر. [ دِ ] (اِ) قسمی شراب ۞ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
این واژه از زبان هندی- پارسی- اروپایی و هم خانواده ی (هم معنی) واژه ی ماما یا مامان می باشد و هیچ پیوندی با واژه عربی ام ندارد. این واژه در زبان او...
بی مادر. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مادر) که مادر از دست داده باشد. که مادر ندارد. که مادر او مرده باشد. در تداول فارسی زبانان یتیم : یَتم ، ...
هم مادر. [هََ دَ ] (ص مرکب ) دو فرزند که از یک مادر باشند. (یادداشت مؤلف ) : به جز ابن یامین که با یوسف هم مادر بود. (از قصص الانبیاء). رجوع ...
هفت مادر. [ هََ دَ ] (اِ مرکب ) امهات سبعه . (یادداشت مؤلف ). ظاهراً هفت طبقه ٔ زمین است .
شیر مادر. (ا. م.) شیری که از پستان جنس زن انسان برای فرزندش آید. شیر نخستین خوراک نوزاد آدمی است پیش از آنکه بتواند خوردنی دیگر خورد یا هضم کند.
روز زن و روز مادر در ایران باستان روز پنجم اسفند به نام سْپَندَرمَت= spandarmat (اوستایی: سْپِنتَ آرمَئیتی=spenta ãrmaiti= زمین بارور ـ دایرـ حاصلخیز...
شوهر مادر. [ ش َ / شُو هََ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پدراندر. (یادداشت مؤلف ). ناپدری . شوهرننه .
شوی مادر. [ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شوهر مادر. شوهرننه . پدراندر. پدندر.
رجوع به [dehkhodaworddetail-95ee5f49d6a74d54a8d0c8ec63bed79e-fa.html جنده] شخصی که مادر بدکار دارد || توهین به مادر شخص [dehkhodaworddetail-95ee5f...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.