اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مار

نویسه گردانی: MAR
مار. (اِ) حکام و امرای غرجستان را گویند همچنانکه پادشاه آنجا را شار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) :
درین دیار بهنگام شار و چندین مار ۞
پلنگ وار نمودند غرجگان عصیان .

فرخی (از آنندراج ).


شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف
شار و مارند و نفر با نفر آمیخته اند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 120).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گوی...
مار. (اِ) مخفف مادر که والده باشد. (آنندراج ) (برهان ). مخفف مادر. (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). مادر در لهجه ٔ طبری . (یادداشت به خط مرحوم ...
مار. (اِ) دفتر و حساب و محاسبه . (برهان ) ۞ . بمعنی حساب نیز آمده که آن را آواره و آماره و ماره نیز گویند. (آنندراج ). حساب بود و آن را ام...
مار. ۞ (فعل نهی ) مخفف میار است که نهی و منع از آوردن باشد. (از برهان ) .کلمه ٔ امر یعنی «میار». (ناظم الاطباء) : آنچه نخواهی که من به ...
مار. (سریانی ، ص ، اِ) کلمه ٔ سریانی است و معنی آن سید است ، گویند «مار فلان » یعنی «سید فلان » و بیشتر در مورد قدیسین بکار برند و گاهی هم در م...
مار. [ مارر ] (ع ص ) گذرنده و در گذرنده . (ناظم الاطباء). رونده . (آنندراج ).
مار. (اِخ ) دهی از دهستان «برزاوند» شهرستان اردستان است که 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مار • «ازدواج یعنی با چشمان بسته، به‌امید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار.» o آرتور شوپنهاور • «به مارماهی مانی، نه این تمام و نه...
تالاب - دریاچه - استخر - هر حجمی از  آب که بر روی زمین باشد  . ریشه از زبان نیاکان آریائی(ز. ن. آ. به انگ...
به معنی اعتدال و میزان متعارف بوده است ... برای مثال به بهترین و متعادل ترین وضعیت جسمی گفته می شده... یعنی کسی را که از هر نظر سالم و متعادل بوده "...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.