ماش
نویسه گردانی:
MAŠ
ماش . (اِخ ) یکی از بنی آرام است که ماشک نیز خوانده شده است و گمان چنان است که وی در کوه ماسیوس که همان قراجابغلر و در نزدیکی شمال الجزیره واقع است سکونت می داشته . (قاموس کتاب مقدس ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ماش . (اِ) غله ٔ سبزرنگ و مدور طولانی و کوچک .(ناظم الاطباء). دانه ای است خرد و مدور که آن را در باها و پلاو پخته خورند. معرب آن مَج ّ است ....
ماش . (معرب ، اِ) ۞ دانه ای است معروف ... (منتهی الارب ). غله ای است که در هند اسبان را می خورانند و آدمیان نیز خورند و برگ او را آفتاب پرس...
مأش . [ م َءْش ْ ](ع مص ) دور کردن . (از منتهی الارب ): مأشه عنه بکذا مأشاً؛ دور کرد او را از آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رند...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ماش با. (اِ مرکب ) ۞ آش ماش : من بگویم شکر، چه خوردی ابااو بگوید شربتی یا ماش با.مولوی .
خل ماش . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است که دانه های آن را بنشن نامند ۞ . (از یادداشت بخط مؤلف ).
شله ماش . [ ش ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کته ای از ماش و برنج . آش از ماش . (یادداشت مؤلف ).
ماش پلو. [ پ ُ ل ُ ] (اِ مرکب ) پلوی که در آن ماش کنند.
ماش دارو. (اِ مرکب ) حشیشی است که گل بنفش رنگ دارد و به آخر تخم گردد و آن را به یونانی خامانیطس گویند یعنی صنوبر الارض ، و به لفظ دیگر ع...
ماش ماهی . (اِ مرکب ) گونه ای ماهی استخوانی ۞ از تیرة سیپرینیده ها ۞ که بدنی کشیده و باله ٔ شنای پشتی کوتاه و نوک تیز دارد. گونه هائی ا...