مأش
نویسه گردانی:
MAŠ
مأش . [ م َءْش ْ ](ع مص ) دور کردن . (از منتهی الارب ): مأشه عنه بکذا مأشاً؛ دور کرد او را از آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رندیدن باران زمین را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ماش . (اِ) غله ٔ سبزرنگ و مدور طولانی و کوچک .(ناظم الاطباء). دانه ای است خرد و مدور که آن را در باها و پلاو پخته خورند. معرب آن مَج ّ است ....
ماش . (معرب ، اِ) ۞ دانه ای است معروف ... (منتهی الارب ). غله ای است که در هند اسبان را می خورانند و آدمیان نیز خورند و برگ او را آفتاب پرس...
ماش . (اِخ ) یکی از بنی آرام است که ماشک نیز خوانده شده است و گمان چنان است که وی در کوه ماسیوس که همان قراجابغلر و در نزدیکی شمال ...
خل ماش . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است که دانه های آن را بنشن نامند ۞ . (از یادداشت بخط مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خاش ماش . (ع اِ مرکب ) خِرت و پِرت . قماش خانه و سقط متاع . (قاموس ).
شله ماش . [ ش ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کته ای از ماش و برنج . آش از ماش . (یادداشت مؤلف ).
قاش ماش . (ع اِ) رخت خانه . و این از اسماء اصوات است . (منتهی الارب ). ظروف و ادوات . (آنندراج ).
لاش ماش . (ص مرکب ) کلمه ای است فارسی ، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است : قال الحجاح لجبلةبن الایهم الغسّانی قل لفلاح...
لاش و ماش . [ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) لاش ماش . حیله . باطل . رجوع به لاش و رجوع به لاش ماش شود.