اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مجری

نویسه گردانی: MJRY
مجری . [ م ِ ] (اِ) ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ کنند. (ناظم الاطباء). در گلپایگان ، مجری (جعبه ٔ چوبین )، در اراک (سلطان آباد)، مجری (علاوه بر این معنی ، صندوقچه ٔ چوبی که زنان لوازم آرایش خود را در آن گذارند). بروجردی نیز، مجری (صندوقچه ٔ چوبی یا آهنی ). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). صندوقچه یا جعبه ٔ مایل به درازی و با دیواره ٔ کوتاه غالباً از فلز یا چوبین که پوششی از حلبی یا تنکه ای آهن دارد. جعبه ای زنان را برای خرد و ریز خود غالباً از فلز یا چوبین به فلز پوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صندوقچه ٔ آهنین محکم که در آن بسته شود و قفل محکمی دارد و معمولاً برای گذاشتن اسناد و اوراق بهادار و پول و طلا آلات و گوهرهای گرانبهااز آن استفاده کنند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || (اصطلاح گیاه شناسی ) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «پیکسید» ۞ قرار داده و افزاید: «میوه ٔ خشکی است که مانند جعبه ای در دارد، مثل تخم خرفه ...». از انواع میوه های کپسول است که چون محفظه ای در دارد مثل میوه ٔ خرفه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مجری . [ م َ را ] (ع اِ) ره گذر. ج ، مجاری . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گذر. گذرگاه . محل رفتن . محل عبور. راه . طریق . (یادداشت ب...
مجری . [ م َ ] (ع اِ) ممال مَجری ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل جریان . محل عبور. گذرگاه : نهد کشت قدر ترا ماه خرمن بود آب تیغ ترا بحر...
مجری . [ م ُ را ] (ع ص ) اجراشده . انجام یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری . (ترجمه ...
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) اجراکننده . (ناظم الاطباء). آن که اجرا کند. گزارنده . انجام دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || راننده و روان کن...
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) هر حیوان وحشی که در پس وی بچه ٔ وی روان باشد. (ناظم الاطباء).- کلبة مجری ؛ ماده سگ بابچه . (منتهی الارب ) (آنندراج...
mojri همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کرتار kartār، وردیشنار vardiŝnār (پهلوی)***فانکو آدینات 09163657861
مجری کردن . [ م ُ را ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجری داشتن . اجرا کردن . و رجوع به مجری داشتن شود.
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] (مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.