اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مجری

نویسه گردانی: MJRY
مجری . [ م َ را ] (ع اِ) ره گذر. ج ، مجاری . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گذر. گذرگاه . محل رفتن . محل عبور. راه . طریق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل
بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر.

سعدی .


|| گذرگاه آب . جای جریان آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حوضهای سنگین در زیرناودانها نهاده ، سوراخی در زیر آن که آب از آن سوراخ به مجری رود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 37).
- مجرای شمس ؛ دائرة البروج را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مجرای نهر ؛ بستر آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در طب ، تجویفی در باطن عضو حاوی چیزی و نافذ از عضوی به عضوی . (کشاف اصطلاحات الفنون ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجرای بول ؛ فرهنگستان ایران کلمه ٔ «پیشاب راه » ۞ را بجای این کلمه پذیرفته است . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| حرف آخر کلمه . || در شعر حرکت حرف روی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حرکت حرف روی از فتحه و کسره و ضمه ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرکت رَوی و این حرکت را از بهر آن مجری خواندندکه ابتدای جریان صوت در حرف وصل از حرکت رَوی است چنانکه : «دوستا گر دوستی گر دشمنی » که صوت یاء در این شعر الابه حرکت نون که رَوی است ظاهر نتواند شد. (المعجم چ دانشگاه ص 271). حرکت رَوی را گویند و این حرکت رَوی در قوافی اشعار پارسی مستعمل است :
من ای زاهد از آن ورزم طریق می پرستی را
که سوزد آتش مستی خس و خاشاک هستی را.
کسره ٔ تاء در «پرستی » و «هستی » مجری باشد و رعایت تکرار مجری درقوافی واجب است . و این حرکت را بدان جهت مجری گویندکه مجری به معنی محل رفتن است و این حرکت همانند مجری است و تا صوت از آن در نگذرد، به حرف وصل نمی رسد.(از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح بحری ، صد میل است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مسافتی که کشتی در یک روز پیماید و آن صد میل است . (از دزی ج 1 ص 191): و من سبته الیها (الی جزیرة منورقه ) نحو ثمانیة مجار و المجری مائة میل . (ابن جبیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (مص ) جرت السفینة مجری ؛ روان شد کشتی . قوله تعالی : بسم اﷲ مجریها و مرسیها ۞ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به مجری [ م ُ را ] (معنی آخر)شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مجری . [ م ِ ] (اِ) ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ...
مجری . [ م َ ] (ع اِ) ممال مَجری ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل جریان . محل عبور. گذرگاه : نهد کشت قدر ترا ماه خرمن بود آب تیغ ترا بحر...
مجری . [ م ُ را ] (ع ص ) اجراشده . انجام یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری . (ترجمه ...
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) اجراکننده . (ناظم الاطباء). آن که اجرا کند. گزارنده . انجام دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || راننده و روان کن...
مجری . [ م ُ ] (ع ص ) هر حیوان وحشی که در پس وی بچه ٔ وی روان باشد. (ناظم الاطباء).- کلبة مجری ؛ ماده سگ بابچه . (منتهی الارب ) (آنندراج...
mojri همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کرتار kartār، وردیشنار vardiŝnār (پهلوی)***فانکو آدینات 09163657861
مجری کردن . [ م ُ را ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجری داشتن . اجرا کردن . و رجوع به مجری داشتن شود.
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] (مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.