محصل . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ](ع ص ) تحصیل کننده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). متعلم . دانش آموز. شاگرد مدرسه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که مشغول تحصیل علم و جز آن است . (ناظم الاطباء)
: و پیش از آن در بخارا اشتغال محصلان در شرعیات بود و بفضلیات کس التفات نکردی . (لباب الالباب ج
1 ص
11). || مأمور جمع مالیات یا هر وجه دیگری که از طرف حکومت به کسی یا به جماعتی تحمیل میشده است ، قولّق چی هم میگفته اند (اما امروزه منحصر به بعضی تعبیرات قدیم شده است و معنی امروز کلمه طالب علم در مراحل جدیده است اعم از داخل یا خارج کشور). (از یادداشتهای قزوینی ج
7 ص
54). و رجوع به تذکرةالملوک ص
13 و
29 و
35 و
47 شود. عامل گرد کردن و گرفتن خراج دهقانان . (یادداشت مرحوم دهخدا). جمعکننده ٔ مالیات و باج و خراج . (ناظم الاطباء). مأمور گرد کردن خراج . مأموری که خراج یا طلب ها را مطالبه و اخذ کند. متصدی وصول مالیات که معمولاً از مأموران خرده پا بشمار میرفت
: محصل آن مال یک تن باشد که اهل شهر بدو تسلیم کنند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص
53).
وآنگه تو محصلی فرستی
ترکی که ازو بتر نباشد.
سعدی .
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم .
حافظ.
در تداول فارسی ، هر کسی که او را مأمور وصول مالی یا اجراء امری کنند درباره ٔ کسی . (یادداشت مرحوم دهخدا). مأموری که مجبور میکند کسی را بر اجرای کاری . (ناظم الاطباء).
-
محصل بی چوب ؛ در تداول عامه بول و ادرار جمع آمده در مثانه که بر کسی برای خارج شدن فشار آورد.
|| بسیار تحصیل کننده . (ناظم الاطباء). بسیار حاصل کننده . (غیاث ). || گردآورنده . (ناظم الاطباء). به دست کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه به سختی طلب وام میکند. (ناظم الاطباء). || مردی که خاک معدن را تمیز کند در طلب زر. (از منتهی الارب ). || خرمابن غوره کننده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).