محصل
نویسه گردانی:
MḤṢL
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دانش آموز (دری) دانشوَر (دری) شاترا ŝātrā (سنسکریت: ŝāttra) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
محصل . [ م َ ص َ ] (ع اِ) جای حاصل شدن . (غیاث ).
محصل . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ](ع ص ) تحصیل کننده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). متعلم . دانش آموز. شاگرد مدرسه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که مشغول تحصیل...
محصل . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دست آمده . حاصل کرده . به دست کرده . حاصل کرده شده . (غیاث ) (یادداشت مرحوم دهخدا). گرد کرده شده . حاصل شده ...
محصل کردن . [ م ُ ح َص ْ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحصیل کردن . به دست آوردن : تا ارتفاع آن را جمله محصل می کنند. (سیاست نامه چ اقبال ص 12...
مهصل . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) درشت اندام . ستبر. ضخیم . حمار مهصل ، خر سطبر و درشت اندام . (منتهی الارب ).
محثل . [ م ُ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احثال : صبی محثل ؛ کودک بد خورش داده شده . کودک بد پرورانیده شده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطب...
محثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) زنی که خورش ندهد کودک را و بد پروراند. (آنندراج ). || کسی که روزگار با وی موافقت نکند.
محسل . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که بقدری که باید خود را خوار و زبون میکند. || آنکه خود را برمی اندازد. (ناظم الاطباء).