محقق . [ م ُ ح َق ْ ق ِ ] (ع ص ) تحقیق کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پژوهنده . بررسنده . (غیاث ). آنکه سخن را به دلیل ثابت کند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی که مطلب را به دلیل ثابت و مبرهن میکند. (ناظم الاطباء)
: بر یاد محقق مهینه
انگشت کهینه بسته دارد.
خاقانی .
مرا اسقف محقق تر شناسد
ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا.
خاقانی .
محققان سخن زین درخت میوه برند
وگر شوند سراسر درختک دانا.
خاقانی .
آنها که محققان راهند
در مسند فقر پادشاهند.
سعدی .
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند.
سعدی .
محقق همان بیند اندر ابل
که در خوبرویان چین و چگل .
سعدی .
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز آخر دنیا فناست .
سعدی .
|| در اصطلاح صوفیه کسی که بر او حقیقت اشیاءکما ینبغی منکشف گشته باشد و این معنی کسی را میسر است که از حجت و برهان گذشته به مرتبه ٔ کشف الهی رسیده باشد و به عین العیان مشاهده نموده باشد که حقیقت همه ٔ اشیاء حق است و بغیر از وجود احد مطلق موجودی دیگر نیست و موجودیت اشیاء دیگر بجز اضافت بیش نیست . (غیاث ) (آنندراج ). || کسی که به درستی و خوبی میداند و تدریس میکند و می آموزاند. کسی که قرآن مجید را با تفسیر آن به خوبی فراگرفته باشد. || واجب کننده ٔ چیزی . || حکیم و فیلسوف . || معلم و مدرس . (ناظم الاطباء).