محقق . [ م ُ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) چیزی که تحقیق شده . (غیاث ). آنچه به تحقیق رسیده . مسلم . آنچه به درستی دانسته شده است . درست . راست
: محقق است که دنیا سرای عاریت است
برای شستن و برخاستن نفرماید.
سعدی .
بعد از آن خبری محقق ازو نیامد. (ظفرنامه ٔ یزدی ج
2 ص
415).
-
محقق شدن ؛ به ثبوت رسیدن .ثابت شدن
: حق نیست مگر که حب حیدر
خیرات بدو شود محقق .
ناصرخسرو.
و اهلیت این امانیت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت . (کلیله و دمنه ).
- || واقعیت یافتن .به حقیقت پیوستن
: گر این خیال محقق شدی به بیداری
که روی عزم همایون ازاین طرف داری .
سعدی .
-
محقق کردن ؛ به ثبوت رسانیدن . به منصه ٔ ظهور رسانیدن . استوار و قطعی ساختن
: بر موجب این قضیت نیت غزوی دیگرمحقق کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
273).
-
محقق گردیدن ؛ محقق شدن
: و عجز آن طایفه در ایراد مثل قرآن هنگام تحدی محقق گشت . (لباب الالباب ص
7).
|| رصین . محکم . (یادداشت مرحوم دهخدا).