محمد
نویسه گردانی:
MḤMD
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدون جیلی طبیب معروف . ابن البیطاردر مفردات از او روایت کند از جمله در کلمه ٔ (طلق ، حرف ) مدتی در بصره و زمانی به مصر در 347 هَ . ق . به امر بیمارستانی اشتغال و به صناعت منطق اهتمام داشت و این علم را از ابوسلیمان محمدبن طاهر سجستانی فراگرفت . در 360 هَ . ق . به اندلس شد و طبیب خاص مستنصرباﷲ و مؤید باﷲ بود. وی پیش از آموختن طب به علم حساب و هندسه اشتغال داشت و در اعمال کسریه تألیفی نفیس دارد و هیچکس در طب به پای او نرسیده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و نیز رجوع به عیون الانباء شود.
واژه های همانند
۱,۰۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
محمد.[ م َ م ِ ] (ع مص ) حمد. مَحمَد. مَحمِدَة. مَحَمدَة.ستودن . || راضی شدن . || شکر کردن . || ادای حق کسی کردن . (منتهی الارب ).
محمد. [ م َ م َ ] (ع مص ) مَحمِد. رجوع به مَحمِد شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (ع ص ) ستوده .(نصاب ). به غایت ستوده . ستایش شده . || آنکه خصال پسندیده ٔ وی بسیار است . (از اقرب الموارد).
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) از ملوک خاندان بادوسپان ملوک کجور مازندران (975 - 984 هَ . ق .). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بیست و پنجمین از خاندان چنگیزی در ماوراءالنهر از اولوس جغتای (از حدود 743 تا 744 هَ . ق .). (طبقات سلاطین اسلا...
محمد. [م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) پنجمین سلطان عثمانی (805 - 816هَ . ق .)، معروف به سلطان محمدخان اول (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 75). رجوع ...
محمد. [ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) دوازدهمین از امرای آق قویونلو (906 - 907 هَ . ق ). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 227).
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )سوره ٔ چهل و هفتمین از سور قرآن کریم و آن مدنیه و چهل آیت است و پس از احقاف و پیش از فتح واقع است .
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سومین از امرای عبادی (بنوعباد) اشبیلیه معروف به محمدثانی عبادی المعتمدبن عباد (461 - 484 هَ . ق .) و کنیت او ...
محمد. [م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ششمین اتابک سلغری فارس (از 658تا 660 هَ . ق ). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 156).