اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مدعی

نویسه گردانی: MDʽY
مدعی . [ م ُدْ دَ ] (ع ص ) دعوی کننده . (آنندراج ). ادعاکننده . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || درخواست کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود. || در فقه و قضا، خواهان . (لغات فرهنگستان ). طرف مقابل در محکمه ٔ شرعیه . (قاموس کتاب مقدس ). من لایجبر علی الخصومة. (تعریفات ). آنکه اگر از خصومت خودداری کند خصومت بازماند. دادخواه . خواستگار. (ناظم الاطباء). که دعوی نزد قاضی برد. که ادعای خود را بر کسی در محاکم شرعی یا عرفی طرح کند. مقابل خوانده و مدعی علیه : پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی را... (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی ، از فرهنگ فارسی معین ). || بدخواه . خصم . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود. || کسی که بغیر حق ادعای فهم و دانش کند. (فرهنگ فارسی معین ).داودار. لاف زننده . (ناظم الاطباء). که بی حقی دعوی کند. که به گزاف ادعا کند. لاف زن . اهل ادعا :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیه ٔ من قفا.

خاقانی .


نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده ٔ پندار در پیش .

سعدی .


باطل است آن که مدعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار.

سعدی .


هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود.

سعدی .


دل چه محل دارد و دینار چیست
مدعیم گر نکنم جان نثار.

سعدی .


گفت ای فرزند خرقه ٔ درویشان جامه ٔ رضاست هر کو دراین کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام . (گلستان سعدی ).
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در عین خودپرستی .

حافظ.


|| حقه باز. شارلاتان . (از یادداشتهای قزوینی ).لاف زن . نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || معاند. که دعوی همسری و همطرازی دارد. مزاحم : و لیکن مدعیان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین . (گلستان سعدی ).
دولت جان پرور است صحبت آموزگار
دولت بی مدعی سفره ٔ بی انتظار.

سعدی .


مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ٔ نامحرم زد.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
مدعی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که به پسری خود قبول کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادعاء. رجوع به ادعاء شود.
مدعی . [ م ُدْ دَ عا ] (ع ص ) دعوی کرده شده . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ). آرزوکرده شده . (آنندراج ).- مدعی به ؛ مورد ادعا.- مدعی علیه ؛ آ...
مدعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) مرد متهم در نسب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: پِژیمال (پهلوی: پِشیمال) سِویکَرار (سویک از سنسکریت: سْویکَرَنَ = ادعا + پسوند فاعلی ار) بانگیشاک (بانگیش کرد...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مدعی العموم . [ م ُدْ دَ عِل ْ ع ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )دادستان . (لغات فرهنگستان ). رجوع به دادستان شود.
مدعی العمومی . [ م ُدْ دَ عِل ْ ع ُ ] (حامص مرکب ) دادستانی . (لغات فرهنگستان ). رجوع به دادستانی شود.
تأمین مدعی به . [ ت َءْ ن ِ م ُدْ دَ عا ب ِه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح حقوقی ) توقیف مقداری از اموال خوانده و امانت گذاردن آن نز...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.