مذعن
نویسه گردانی:
MḎʽN
مذعن . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) معترف . مقر. خستو. (یادداشت م-ؤلف ). اقرارکننده به حق کسی .(از اقرب الموارد). گردن نهنده به حق کسی . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذعان . رجوع به اذعان شود.
- مذعن شدن ؛ مقر شدن . معترف گشتن . اقرار آوردن .
|| منقاد. خاضع. مذعان . (از متن اللغة). که بشتابد در اطاعت و خضوع کند و ذلت نماید و انقیاد آرد. (از اقرب الموارد). مطیع : و یوجب علی کل منهم ان یکون لاوامره مسلماً و باحکامه راضیاً مذعناً. (تاریخ بیهقی ص 299).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
مزان . [ م ُزْ زا ] (ع ص ) آراسته . (ناظم الاطباء). مُزدان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مزان . [ م َ ] (نف ، ق ) در حال مزیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مزنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مظان . [ م َ ظان ن ] (ع اِ) جای گمان بردن . اگرچه این لفظ جمع است مگر گاهی به معنی واحد هم می آید چنانکه لفظ مشام . (غیاث ) (آنندراج ). جای...
کسی که نشانه یا نشانه هایی دارد که می توان به او پَریواد، دوشیت (= تهمت) زد.
دو واژه ی مظان و اتهام عربی است و پارسی جایگزین آن دو، گَمانیک می باشد ک...