مذمر
نویسه گردانی:
MḎMR
مذمر. [ م ُ ذَم ْ م َ ] (ع اِ)پس سر و گردن تا بن گوش . (منتهی الارب ). کتف تا بناگوش . (بحر الجواهر، از یادداشت مؤلف ). قفا، یا دو استخوان اصلی پشت سر یعنی ذفری ، یا کاهل و عنق و اطراف آن تا ذفری . (از متن اللغة). کاهل و عنق و آنچه گرد آن است تا ذفری . (از اقرب الموارد). جای دوش و گردن از مردم و جای پس سر اسب . (از مهذب الاسماء). || چون کاری به شدت و سختی رسد گویند: بلغ المذمر.(از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مذمر. [ م ُ ذَم ْ م ِ ] (ع ص ) کسی که دست خود را در فرج شتر آبستن کند تا بداند که بچه ٔ وی نر است یا ماده . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء)...
مزمر. [ م ِ م َ ] (ع اِ) ساز عود. بربط. (آنندراج ) (غیاث ) ۞ . || مخفف مزمار است که به معنی نای باشد. (آنندراج ) (غیاث ). نی که در او نوازن...
مضمر. [ م ُ م َ ] (ع ص ) نهان داشته . (منتهی الارب ). در دل داشته شده و پنهان و پوشیده . مأخوذ از ضمیر بمناسبت آنکه ضمیر هر کسی پنهان باشد....
مضمر. [ م ُ ض َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب تیزرفتار باریک میان . (غیاث ) (آنندراج ) : میر ما را از پر روح الامین و زلف حورپر تیرو پرچم رخش مضمر ساختند. خ...
مضمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص )آن که در دل نهان میدارد چیزی را. (ناظم الاطباء).
مضمر. [ م ُ ض َم ْ م ِ ] (ع ص ) آنچه لاغر میکند و باریک و نحیف کننده . (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.