اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مضمر

نویسه گردانی: MḌMR
مضمر. [ م ُ م َ ] (ع ص ) نهان داشته . (منتهی الارب ). در دل داشته شده و پنهان و پوشیده . مأخوذ از ضمیر بمناسبت آنکه ضمیر هر کسی پنهان باشد. (غیاث ) (آنندراج ). نهان داشته و در دل داشته و پنهان و پوشیده . (ناظم الاطباء). در دل گرفته . در دل داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من همی دانم کاندر بر او
چیست از بهر من و تو مضمر.

فرخی .


ترا گهر نه ز بهر توانگری داده ست
خدایگان را رازیست اندرآن مضمر.

فرخی .


عدل او قولیست کاین گیتی بدو در مدغم است
فضل او لفظیست کاین گیتی بدو در مضمر است .

عنصری .


گر از نور ظلمت نیاید چرا پس
تو پیدایی و کردگار تو مضمر.

ناصرخسرو.


وین از صفت بود که نگنجند در جهان
و آنگاه در تن و سر ما هر دو مضمرند.

ناصرخسرو.


این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو
چون بهره ٔ خود یافتی از دانش مضمر.

ناصرخسرو.


شرار موجش باشد بر آسمان و زمین
که در دو حدش گشته ست مضمر آتش و آب .

مسعودسعد.


در نیام تیغ تو تأیید و نصرت مضمر است
تیغبرکش تا برآرد آنچه دارد در ضمیر.

سوزنی .


از روشنی کنون نزدی کس بدو مثل
گر در ضمیر تو نشدی مضمر آفتاب .

خاقانی


هشت حرف است از قزل با ارسلان چون بنگری
هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند.

خاقانی .


کم کسی بر سر این مضمر زدی
لاجرم کم کس بر آن آذر زدی .

مولوی .


گر حدیثش نیز هم بافر بود
در حدیثش لرزه هم مضمر بود.

مولوی .


|| در اصطلاح اهل درایه و حدیث به روایتی گویند که ذکر معصوم در آن مطوی باشد بواسطه ضمیر غایب ، و عدم ذکر معصوم یا از جهت تقیه است و یا از جهت آنکه نام او قبلاً ذکر شده است و اکنون بواسطه ٔ ضمیر بدو اشاره شود چنانکه گویند سمعته یاسألته . (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ). || (اِ) جای نهان داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ضمیر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مضمر. [ م ُ ض َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب تیزرفتار باریک میان . (غیاث ) (آنندراج ) : میر ما را از پر روح الامین و زلف حورپر تیرو پرچم رخش مضمر ساختند. خ...
مضمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص )آن که در دل نهان میدارد چیزی را. (ناظم الاطباء).
مضمر. [ م ُ ض َم ْ م ِ ] (ع ص ) آنچه لاغر میکند و باریک و نحیف کننده . (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مذمر. [ م ُ ذَم ْ م َ ] (ع اِ)پس سر و گردن تا بن گوش . (منتهی الارب ). کتف تا بناگوش . (بحر الجواهر، از یادداشت مؤلف ). قفا، یا دو استخوان اصل...
مذمر. [ م ُ ذَم ْ م ِ ] (ع ص ) کسی که دست خود را در فرج شتر آبستن کند تا بداند که بچه ٔ وی نر است یا ماده . (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء)...
مزمر. [ م ِ م َ ] (ع اِ) ساز عود. بربط. (آنندراج ) (غیاث ) ۞ . || مخفف مزمار است که به معنی نای باشد. (آنندراج ) (غیاث ). نی که در او نوازن...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
علی
۱۳۹۲/۰۹/۰۲ Iran
0
0

یک پیشنهاد
کاش می شد تلفظ صوتی کلمات را هم اضافه می کردید گاهاً با هرچه دقت متوجه اصل قضیه نمی شویم...
ممنون


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.