مر
نویسه گردانی:
MR
مر. [ م َرر ] (ع اِ) رسن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). حبل . ریسمان . (از اقرب الموارد). حبل مفتول . (متن اللغة). ج ، مرار. || کلند و بیل یا دسته بیل . (از منتهی الارب ). کلند. (دستورالاخوان ). مسحاة او مقبضها. (اقرب الموارد) (متن اللغة). آلتی که بدان در گل کار کنند یا در زمین زراعت به کارش گیرند [ بیل ].(از متن اللغة). ج ، امرار، مرور. || دفعه . بار. مرور. (ناظم الاطباء). مرة. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ج ِ مَرَّة. (متن اللغة). || (مص ) رفتن و گذشتن . مرور. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به مرور در تمام معانی شود. || گذشتن و همیشگی کردن . (از منتهی الارب ). بگذشتن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ): مَرَّ؛ جاء و ذهب کاستمر، وفی التنزیل : حملت حملاً خفیفاً فمرت به ؛ ای استمرت . (از متن اللغة). رجوع به مرور شود. || به رسن بستن شتر را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || غالب آمدن مِرَّة؛ یعنی صفرا بر کسی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رجوع به مِرَّة شود. || تلخ گردانیدن . (از منتهی الارب ). رجوع به تمریر شود. || گستردن . (از منتهی الارب ). رجوع به تمریر شود.
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اصل مر. [ اَ ل ِ م ُرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل المر شود.
کانی مر. [ م َ ] (اِخ ) نام اصلی آن سالارآباد است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). رجوع به سالارآباد شود.
مرء. [ م َ رَءْ ] (ع مص ) با زن مانستن در هیأت یا کلام . (منتهی الارب ). به زنان شبیه گشتن در شکل و هیأت یا طرز سخن گفتن و کلام . (از اق...
مرء. [ م َرء ] ۞ (ع اِ) مرد. (ترجمان علامه جرجانی ) (منتهی الارب ). مرد. مقابل زن . || انسان . (اقرب الموارد). نوع انسانی . (ناظم الاطباء). ب...
بی مر. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مر = امار «پهلوی ») (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی بیشمار و بی حد و حساب و بسیار باشد چه مر بمعنی شمار هم ...
ده مر. [ دَه ْ م َ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ سفت بافته را گویند و ده مر عبارت از آن است که تانی آن پانصد تان باشدو پارچه ٔ ده مر سفت بافته است ...
مر مکی . [ م ُرْ رِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی درخت «مُر» و بهترینش آن است که خوشبوی و تلخ و صاف و مایل به سرخی بود. (از ت...
لوز مر. [ ل َ / لُو زِ م ُرر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادام تلخ . رجوع به لوزالمر شود.
57ـ 56 کهن ترین اشاره به مُرّ مکّی در Nan čou ki نوشته سو پیائو (Sü Piao) آمده (که پیش ازسده پنجم میلادی نوشته شده، اما تنها گزیدههایی از آن در آثار...
سر و مر. [ س ُ رُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت فربه : سر و مر و گنده .