مردان . [ م َ ] (اِ) ج ِ مَرد. رجوع به مرد شود. || پهلوانان . دلیران . شجاعان . گردان
: یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی .
حنظله .
که مردی ز مردان نشاید نهفت .
فردوسی .
به مردان توان کرد ننگ و نبرد.
فردوسی .
|| اولیأاﷲ. مردان راه حق . خاصان حق . اهل طریقت
: بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن
چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی .
سنائی .
-
مردان علوی ؛ کنایه از کواکب هفتگانه یا سبعه ٔ سیاره است . (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
- || هفت اوتاد که از بزرگان عالم غیب اند. (ازبرهان قاطع). رجوع به هفت مردان شود.