مردم گیاه . [ م َ دُ ] (اِ مرکب ) مهرگیا. مردم گیاه . مردم گیه . استرنگ . سگ کن . سابزک . سابیزج . سابیزک . یبروح . یبروح الصنم . یبروح الوقاد. لعبت مطلقه . لعبت معلمه . منذغورة. منذا غورس . تفاح الجن . سراج القطرب . شجرةالصنم . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).گیاهی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید و آن سرازیر و نگونسار می باشد چنانکه ریشه ٔ آن به منزله ٔ موی سر اوست ، نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته ، و گویند هر که آن را بکند در اندک روزی بمیرد. و طریق کندن آن چنان است که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک زوری کنده شود و ریسمانی بر آن بندند و سر ریسمان را بر کمر سگ تازی محکم سازند و شکاری در پیش آن سگ رها کنند، چون سگ از عقب شکار بدود آن گیاه از بیخ و ریشه کنده شود و سگ کن به این اعتبارش گویند و سگ بعد از چند روز بمیرد و نر و ماده ٔ آن را از هم تفرقه توان کرد، اگر قدری ازآن با شیر گاو بخورد زنی بدهند که عقیمه باشد البته فرزندش به هم رسد، اگر از نر بخورد فرزند نر و اگر از ماده بخورد فرزند ماده . (برهان قاطع). گیاهی باشدکه بیخ آن شبیه به سر آدمی می باشد و بعضی نوشته اند که به شکل تمام جسم آدمی ، هم ماده و هم نر بود و برکننده ٔ آن همان دم بمیرد. (غیاث اللغات )
: در استرنگ هیأت مردم نهاد حق
مردم گیاه اسم علم یافت استرنگ .
سوزنی .
گر لطف و مردمیت به مردم گیا رسد
مردم گیاه گردد مردم همان درنگ .
سوزنی .
ز آفرینش مردم و مردم گیا هم صورتند
اوست مردم دیگران در عهد او مردم گیاه .
سوزنی .
برآورد از جگر سوزنده آهی
که آتش در چو من مردم گیاهی .
نظامی .
رجوع به ماده ٔ قبل شود.