اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرده

نویسه گردانی: MRDH
مرده . [ م َ دَ / دِ ] (اِ) در تداول نوعی معرفه برای کلمه ٔ مرد، مرد معهود. || (ص ) شجاع . بهادر. (غیاث اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
مرده . [ م َ رَ دَ ] (ع ص ، اِ) مردة. ج ِ مارد. متمردان و سرکشان : میان او و طواغیت آن ملاعین و مرده ٔ آن شیاطین کارزارهائی رفت که ذکر آن...
مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . درگذشته . متوفی . که جان از کالبدش بدر رفته است . هالک . وفات کرده . میت : مرده نشودزنده زنده به ...
کسیکه در بدل پول برای کسی دیگر متاع جنسی (زن، مرد، دختر یا پسر) عرضه کند (در افغانستان به آن مرده گاو گویند) کنایه از کسیست که از ناچاری، ناکسی، بی مع...
مرده گو (گُ) گایینده مرده در معنای تحت اللفظی کسی که با یک انسان فوت کرده(مرده _درگذشته) ، آمیزش جنسی انجام می دهد دشنامی عامیانه در افغانستان
یک مرده . [ ی َ / ی ِ م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به یک مرد. || به اندازه ٔ یک مرد. ازآن ِ یک مرد : زور ده مرده چه باشد زر یک مرده بیار.س...
لش مرده . [ ل َ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رجوع به لش ، لاش و لاش مرده شود.
تن مرده . [ ت َ م ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرده تن . بی جان . بی روح : سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب . ...
دل مرده . [ دِ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مرده دل . افسرده دل . پژمرده . آنکه نشاط ندارد. مقابل دل زنده : چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجابه گوش...
دو مرده .[ دُو م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دو مرد. آنچه که کفاف دو مرد را دهد؛ خوراک دو مرده : امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید ترب...
ده مرده . [ دَه ْ م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به ده نفر مرد و یا زیادتر.(ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ده مرد که کنایه ازبسیاری مرد است ...
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.