اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرسی

نویسه گردانی: MRSY
مرسی . [ م َ سا ] ۞ (ع اِ)جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء). || محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه . خور. فُرضة. ج ، مَراسی (مراس ) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون ... (الجماهر ص 44). || جریده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مرسی . [ م ُ سا ] (ع ص ، اِ) اسم مفعول است از مصدر ارساء. رجوع به ارساء در ردیف خود شود.- مرسی المزاد ؛ عقد قرارداد مزایده بر کسی که برنده ...
مرسی .[ م ُ سا ] (ع اِ) به معنی مَرسی است یعنی لنگرگاه .
مرسی . [ م َ ] (اِخ ) ۞ شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی .- پیمان مرسی ؛ پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعق...
مرسی . [ م ِ ] (فرانسوی ، صوت ) ۞ سپاس . تشکر. متشکرم . سپاسگزارم . ممنونم .
مرسی . [ م ُ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مرسیة که از بلاد مغرب است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مرسیة شود.
مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب احمدبن عمر، مکنی به ابوالعباس و ملقب به شهاب الدین . فقیه و صوفی قرن هفتم هجری .اصل او از مرسیة است و ساکن ا...
مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب حسن بن عضدالدوله علی برادر المتوکل علی اﷲ ملک اندلس ، مکنی به ابوعلی و مشهور به ابن هود. فیلسوف و متصوف قرن ه...
مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب محمدبن جعفربن احمدبن خلف بن حمید بلنسی مرسی ، مکنی به ابوعبداﷲ از ادیبان اندلس و عربی دان و آشنا به قرائتها. ا...
مرسی . [ م ُ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبداﷲبن محمدبن ابی الفضل سلمی مرسی ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شرف الدین ، ادیب و مفسر و محدث اندلسی . ...
حسن مرسی . [ ح َ س َ ن ِ م َ ] (اِخ ) ابن عضدالدوله و برادر متوکل علی اﷲ ملک اندلس بن یوسف بن هود جذامی شاعر صوفی مکنی به ابوعلی بود، و ب...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.