مرق
نویسه گردانی:
MRQ
مرق . [ م َ رَ ] (ع اِ) شوربا، و مرقة اخص است از آن . (منتهی الارب ). خوردی . (دهار). || آب که از گوشت خارج گردد. (از اقرب الموارد). سس . آب که در غذاهای گوشت دار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقة شود. || شوربا، و پیش اطبا نخود آب و آبگوشت باشد از هر گوشتی که باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). || شیرینه که در کشت و پالیز افتد. (منتهی الارب ). آفتی است کشت را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مرق . [ م َ ] (ع مص ) فراوان کردن مرق و شوربای دیگ را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). خوردنی بسیار در دیگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). |...
مرق . [ م َ ] (ع اِ) سرود کنیزکان و فرومایگان . (از اقرب الموارد). سرود گدایان . (السامی ). در عبارت ذیل این کلمه آمده اما معنی آن روشن نیس...
مرق . [ م َ رَ ] (ع مص ) برافتادن بار خرمابن از بسیاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افتادن بار خرمابن پس از اینکه بزرگ شده باشد. ...
مرق . [ م َ رَق ق ] (ع اِ) یکی از دو طرف و دو پره ٔ بینی . (از اقرب الموارد). رجوع به مرقان [ م َ رَق ْ قا ] شود.
مرق . [ م ِ ] (ع ص ، اِ) پشم بوی بد گرفته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مرق . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمرَق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به امرق شود. گرگان و ذئاب پشم ریخته . (از منتهی الارب ) (از اقرب...
مرق . [ م ُ رِق ق ] (ع ص ) نعت فاعلی از ارقاق . رجوع به ارقاق شود. || فرس مرق ؛ اسب رقیق تنک سم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرق . [ م َ رَ ] (اِخ ) دهی است به موصل . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگی است در راه نصیبین ازموصل ، و فرودگاه قوافل میباشد. (از معجم البلدان )...
مرق . [ م َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزدقانچای نوبران شهرستان ساوه ، واقع در 36هزارگزی جنوب غربی نوبران و 15 هزارگزی راه عمومی با 52...
مرق .[ م َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزوک بخش قمصر شهرستان کاشان ، در 36هزارگزی شمال غربی قمصر و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر، با 1400 تن...