مرق
نویسه گردانی:
MRQ
مرق . [ م َ رَ ] (ع اِ) شوربا، و مرقة اخص است از آن . (منتهی الارب ). خوردی . (دهار). || آب که از گوشت خارج گردد. (از اقرب الموارد). سس . آب که در غذاهای گوشت دار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقة شود. || شوربا، و پیش اطبا نخود آب و آبگوشت باشد از هر گوشتی که باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). || شیرینه که در کشت و پالیز افتد. (منتهی الارب ). آفتی است کشت را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مرغ . [ م ُ رَغ ْ غِن ْ ] (ع ص ) مرغّی . رجوع به مرغی در ردیف خود شود.
مرغ . [ م َ رَ ] (ع مص ) عیب ناک کردن ناموس کسی را. (از منتهی الارب ). || پلیدو آلوده گشتن عرض و ناموس کسی . (از اقرب الموارد).
مرغ . [ م َ رِ ] (ع ص ) شَعر مرغ ؛ موی بسیار روغن پذیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان کلپایگان در 14 هزارگزی شمال کلپایگان و یکهزار گزی غرب راه گلپایگان به خمین ،...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه شهرستان اردستان ؛ در 48هزارگزی جنوب اردستان ، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 1...
مرغ پر. [ م ُ پ َ ] (نف مرکب ) سریعالحرکة. تیزرو. || در بیت ذیل استعاره از تیر است : دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت مرغ پران ترکشش پیک سبا...
مرغ حق . [ م ُ غ ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گونه ای جغد که در شب برای شکار و تغذیه از لانه اش خارج می شود و آوازش شبیه به کلمه ٔ ...
مرغ وش . [ م ُ وَ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون مرغ . بسان مرغ : مرغ بر بالاپران و سایه اش میدود بر خاک و پران مرغ وش .مولوی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.