اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرق

نویسه گردانی: MRQ
مرق . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمرَق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به امرق شود. گرگان و ذئاب پشم ریخته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به امرق شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مرغ آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان در 37 هزارگزی جنوب شرقی قصبه رزن و سه هزارگزی شمال قمیشانه ، تپه...
مرغ آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی خوسف و 6هزارگزی شمال شرقی قیس آبا...
مرغ آبی . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مرغی که در آب زندگی می کند. (ناظم الاطباء). ابن الماء. (دهار) : مرغ آبی به سرای اندر چون نا...
مرغ آغال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) جای باش مرغان . (آنندراج ). قفس ماکیان . (ناظم الاطباء) : گویند روستایی را بازی به دست افتاد بنا بر عدم وقوف و م...
مرغ مقلد. [ م ُ غ ِ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ پرنده ای است به اندازه ٔ یک سار که صدای حیوانات و برخی کلمات را بخوبی تقل...
مرغ مگس . [ م ُ غ ِ م َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ پرنده ای خرداندام از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ نازک نوکان . نوع کوچکتر آن همانند ز...
مرغ ملک . [ م َ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهر کرد واقع در 38هزارگزی شمال غربی شهر کرد کنار راه مرغ ملک به ...
مرغ نامه . [ م ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب در علم مرغ داری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرغ فروش . [ م ُ ف ُ ] (نف مرکب ) مرغ فروشنده . فروشنده ٔ مرغ . کسی که شغل و حرفه ٔ او فروش مرغ باشد. طیوری ّ. (ملخص اللغات حسن خطیب ).
مرغ دانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دانه ٔ مرغ . دانه که به مرغ دهند. دان مرغ .
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۲ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.