اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرو

نویسه گردانی: MRW
مرو. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. در 19هزارگزی عرب اشترینان کنار راه کناره پائین به دره صیدی در منطقه ٔ کوهستانی و معتدل واقع و دارای 344 تن سکنه است . آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مرو. [ م َرْوْ ](اِ) نوعی از ریاحین و آن را اقسام می باشد. (منتهی الارب ). اسم جنس است انواع ریاحین را و بطور مطلق «مرماحوز» (مرماخوز) است ...
مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و رقیق و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است سخت مشهور به صوان ، که از آن «ظر» م...
مرو. [ م َرْوْ ] (اِخ ) صاحب حدود العالم می نویسد (ص 94): شهری بزرگ است [ به خراسان ] و اندر قدیم نشست میر خراسان آنجا بودی و اکنون [ به ]...
مرو. [ م َ ] (اِ) امرود، در تداول مردم لرستان . (گااوبا) (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به امرود شود.
مرو. [ م ُ ] (اِ) ۞ قسمی ماهی که از جگر آن روغن ماهی گیرند و ویتامین های آن بسیار باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مروء. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَری ٔ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مری ٔ شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مرو رشک . [ م َرْوْ رِ ] (اِ مرکب ) تخم مرو که به عربی بزرالمرو است . (از برهان ) (از آنندراج ).
جامع مرو. [ م ِ ع ِ م َرْوْ ] (اِخ ) یاقوت چنین آرد: در مرو دو جامع هست که یکی جامع حنفیه و دیگری جامع شافعیه است و هر دو در یک حصار قرار گر...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.