اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مروط

نویسه گردانی: MRWṬ
مروط. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مِرط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرط شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مروط. [ م ُ ] (ع مص ) بشتافتن . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || پناه دادن . (از اقرب الموارد).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مروت . [ م َ ] (ع ص ) زمین پیوسته نم که علف نرویاند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مَرت . و رجوع به مرت شود.
مروت . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرت شود.
مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع اِمص ) مروة. مروءة. مرؤت . مردمی و مردی ، و این مأخوذ است از مرء که به معنی مرد باشد. (غیاث ). آن بود که نفس را ر...
مرؤت . [ م ُ ءَ ] (ع اِمص ) مروءة. مروت . رجوع به مروءة و مروّت شود.
بی مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مروت = مروءة «عربی ») بی مردانگی . بی انسانیت . بی آزرم . بی ادب . درشت و سخت دل و بی انصاف . بداند...
خوش مروت . [ خوَش ْ / خُش ْ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) خوش انصاف . بامروت . || گاه بصورت کنایه به بی انصاف و بی مروت اطلاق شود.
بنه مروت . [ ب ُن َ م ُ رُوْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان منگره ٔ بخش اندیمشک است که در شهرستان دزفول واقع شده است . دارای 150 تن سکنه است . ...
مروت ورز. [ م ُ رُوْ وَ وَ ] (نف مرکب ) مروت ورزنده . دارای مروت و جوانمردی : خدایگان خردپرور مروت ورزبلندهمت و زایرنواز و حرمت دان .فرخی .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.