گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مسعود نویسه گردانی: MSʽWD مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمودبن سبکتکین غزنوی . رجوع به مسعود غزنوی (ابن محمود) شود : شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعیدمسعود باسعادت و سلطان راستین .فرخی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی مسعود مسعود. [ م َ ] (اِخ ) رفیعالدین یا رفیع لنبانی اصفهانی . شاعر قرن ششم هجری . رجوع به رفیع شود. مسعود مسعود. [ م َ ] (اِخ ) صلاح الدین یوسف . از ایوبیان عربستان که از 612 الی 625 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 69... مسعود مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ملقب به عزالدین . پنجمین از اتابکان موصل که از 576 الی 589 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ... مسعود مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ملقب به عزالدین . هفتمین از اتابکان موصل که از 607 الی 615 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ... مسعود مسعود. [ م َ ] (اِخ ) (محمد...) از روزنامه نگاران و نویسندگان معاصر ایرانی و مدیر روزنامه ٔ مرد امروزو نویسنده ٔ کتابهای معروف : گلهائی که در جه... مسعود این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. ام مسعود ام مسعود. [ اُم ْ م ِ م َ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (از المرصع). ام مسعود ام مسعود. [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) انصاری ، زن حکم بن ربیعبن عامر. از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 280 شود. ابن مسعود ابن مسعود. [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) ملقب بصدرالدین . یکی از امرای سلطان علاءالدین محمدبن تکش خوارزمشاه . آنگاه که سلطان اسیر ترکان ختا شد ابن... ابن مسعود ابن مسعود. [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن عبداﷲبن مسعودبن غافل بن حبیب بن شمخ بن فاربن مخزوم هذلی حلیف بنی زهره . مادر او مسماة به ام ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود