اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مسل

نویسه گردانی: MSL
مسل . [ م َ س َ ] (ع اِ) راه در زمین نرم . || راه آب . آب رو. آبراهه . ج ، أمسلة، مُسُل ، مُسلان ، مسائل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
مثل . [ م ُ ث ِل ل ] (ع ص ) بسیارثَلَّة ۞ گردیده .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که دارای رمه ای بزرگ از گوسپند و بز و میش باشد. (ن...
مثل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عجل ، پادشاهی بود یمن را. (منتهی الارب ). نام پادشاهی از یمن . (ناظم الاطباء).
مثل . [ م ُ ] (اِخ ) موضعی است به فلح و آن را رحی المثل نیز نامند. (منتهی الارب ).
مثل زن . [ م َ ث َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه مثل زند. (آنندراج ). مثل زننده : مثل زن مثل زد که تخم بدی سرابش دهد آب نابخردی . باقر کاشی (از آنن...
بی مثل . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مثل «عربی ») بی مانند و بی شبه و بی نظیر. (ناظم الاطباء). بی جفت . بی همتا. بی شبه . بی بدیل : مروارید بی مث...
مثل زدن . [ م َ ث َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تمثل . داستان زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مطلبی را به عنوان مثل بیان کردن . مثل آوردن . مثل ...
مثل شدن . [ م َ ث َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (آنندراج ). شهرت یافتن در صفتی : شد مثل در خام طبعی آن گدااو از این خواهش نمی آمد جدا. م...
مثل گشتن . [ م َ ث َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مَثَل ِ سایر شدن : و او تیغ بیرون کشید و همی زد تا بکشتش پس گفت : «خذ من جذع مااعطاک » و این سخن م...
مثل آوردن . [ م َ ث َ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) مثل زدن . مثل ذکر کردن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثل نقل کردن : تمثیل ،مثل آوردن . (منتهی ...
این دو واژه عربی است و پارسی آن این است: گونه زایی gune-zâi
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.