اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشاطه

نویسه گردانی: MŠAṬH
مشاطه . [ م َش ْ شا طَ ] (ع ص ) بزک کننده و آرایش کننده ٔ عروس . (ناظم الاطباء). زن شانه کش .و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلاله ٔ نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. (از غیاث ) (آنندراج ). ماشطه . عروس آرای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عروس آرای . (دهار) :
ملک سلطان را به عدل و داد خویش آراسته ست
چون مشاطه نوعروسان را به گوناگون گهر.

فرخی .


گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان
ماورد همی ریزد باریک به مقدار.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).


تا گل در کله چون عروس نهان شد
ابرمشاطه شده ست و باد دلاله .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 388).


مگر مشاطه ٔ بستان شدند باد و سحاب
که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب .

مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 39).


هیچ مشاطه جمال عفو... مهتران را چون زشتی حرم ... کهتران نیست . (کلیله و دمنه ).
در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بایستی .

خاقانی .


بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87).


شاهنشهی که بهر عروس جلال اوست
هفت آسمان مشاطه و هفت اختر آینه .

خاقانی .


گویی ز بنفشه ٔ گلستانش
مشاطه حسن می بیاراید.

عطار.


ذکر ۞ تو را گر کنند ور نکند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روی دلاَّرام را.

سعدی .


وگرنه منقبت آفتاب معلوم است
چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را.

سعدی .


هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت .

سعدی .


- مشاطه ٔ بکر سخن ؛ آرایش دهنده ٔ سخن تازه و بکر.
- || در بیت زیر کنایه از شاعری که مضامین نو و تازه آورد :
ای افضل ار مشاطه ٔ بکر سخن تویی
این شعر در محافل احرار کن ادا.

خاقانی (دیوان ص 6).


- مشاطه ٔ رونده ؛ آرایشگر گذرا.
- || در بیت زیر کنایه از باد است :
باد ار نه مهندسی نماید
زو شکل قلیدس ارچه آید...
از دست مشاطه ٔ رونده
برچهره نگارها فکنده .

خاقانی (تحفةالعراقین ).


و رجوع به مدخل بعد شود.
- مشاطه زدن ؛ آراستن :
مشاطه زد به گره زار طره ات ناخن
عجب که عقده ٔ دل وا شود به آسانی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| (اصطلاح کیمیا) در اصطلاح کیمیاگران ، نوشادر. نامی است که کیمیاگران به نشادر دهند. و نامهای دیگر آن عقاب . نسر. نوشادر و ملح بوتیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مشاطه وار. [ م َش ْ شا / م َ طَ / طِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همچون آرایشگر. همچون مشاطه . مشاطه گونه . مانند مشاطه : از بهر عروسان فکرتت راآرایش ...
مشاطة. [ م ِ طَ ] (ع اِمص ) صنعت شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شغل و صنعت شانه کردن . (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ماشطه (زن شانه کننده و...
مشاطة. [ م ُ طَ ](ع اِ) آنچه بیفتد از موی در وقت شانه کردن . (مهذب الاسماء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). موی که بر شانه برافتد. (منتهی...
مشاطة. [ م ُ شاطْ طَ ] (ع مص ) (از «ش ط ط») نبرد کردن کسی را در دور رفتن . یقال : شاطّه اذا غالبه فی الشطط.(منتهی الارب ). غالب آمدن بر کسی ...
مشاطة. [ م َش ْ شا طَ ] (ع ص ) دختری که خوب شانه کند. ج ، مشّاطات . (از اقرب الموارد). ماشِطه . زنی که نیک شانه زند و آن را حرفه ٔ خود سازد...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.