گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مشت نویسه گردانی: MŠT مشت . [ م ِ ] (اِ) جوی آب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : باز جهان گشت چو خرم بهشت خوید دمید از دو بناگوش مشت .منوچهری (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه واژه معنی لون مشت لون مشت . [ ل َ وَ ن َ م ُ ] (اِ مرکب ) ۞ کف ملح . رجوع به ماللهند بیرونی ص 74 شود. مشت باز مشت باز. [ م ُ ] (نف مرکب ) که در بازی و مسابقه ٔ مشت زنی مهارت دارد. کسی که مشت بازی کند. مشت زن ۞ . و رجوع به مدخل بعد شود. مشت بازی مشت بازی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) مشت زنی . عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت . بکس بازی ۞ . مشت رنده مشت رنده . [ م ُ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مشت رند است که رنده ٔ درودگران باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). رنده ٔ درودگران یعن... مشت زدن مشت زدن . [ م ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست ، ضربه زدن . ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف . زخم زدن... مشت افشار مشت افشار. [ م ُ اَ ] (ن مف مرکب ) افشرده شده با مشت . آنچه که با مشت افشرده شده باشد. || طلای دست افشار باشد و آن در خزینه ٔ خسروپرویز بود.... مشت کردن مشت کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به مشت برگرفتن : نخودچیها را مشت کرد ریخت به جیبش . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). || با م... مشت و مال مشت و مال . [ م ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) مشتمال . و رجوع به مشتمال و ترکیب های آن شود. هشت و مشت هشت و مشت . [ هَُ ت ُ م ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است به معنی جنگ کردن بامشت و لگد و سیلی و امثال آن . (برهان ) : با یک تنه تن خود... مشت خوردن مشت خوردن . [ م ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مضروب شدن . دریافت کردن ضربه ٔ مشت . صدمه دیدن از ضربه ٔ مشت : بخوردم یکی مشت زورآوران . سعد... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود