مشرق
نویسه گردانی:
MŠRQ
مشرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) روشن . تابان . (از ناظم الاطباء). نیر. تابان . درخشان . درفشان . درخشنده . رخشنده . درفشنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه صفرا آمیخته بود با خون ، بول سرخ و درفشان بود و به تازی مشرق گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
مشرق . [ م َرِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب . نقیض مغرب . (آنندراج ). برآمدنگاه آفتاب ، نقیض مغرب . جای برآمدن خورشید. ج ، مشارق . (منتهی الارب ...
مشرق . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع اِ) نمازگاه . (آنندراج ) (صراح اللغة). نمازگاه . منه : این منزل المشرق ؛ ای مکان الصلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب...
مشرق . [م ُ ش َرْ رِ ] (ع ص ) قدیدکننده ٔ گوشت . (آنندراج ). کسی که گوشت در آفتاب خشک میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود. || ر...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پِراچ (سنسکریت: پْراچی)
اوشاس (اوستایی: اوشَس)
خاور (پارسی دری)
ملک مشرق . [ م َ ل ِ ک ِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ) پادشاه مشرق . که بر مشرق حکمروایی دارد و کنایه از پادشاهان سامانی و غزنوی نیز هست : و میر خ...
شاه مشرق . [ هَِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید خاوری است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
پلین مشرق . [ پْلی / پ ِ ن ِ م َ رِ ] (اِخ ) لقبی است که اروپائیان به زکریابن محمدبن محمود قزوینی مکنی به ابویحیی عالم ایرانی صاحب کتا...
خط مشرق ومغرب . [ خ َطْ طِ م َ رِ ق ُ / وَ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است نزد ارباب هیئت واصل بین دو نقطه ٔ مشرق و مغرب که بخط ا...
طاوس مشرق خرام . [ وو س ِ م َ رِ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است و آسمان را نیز گویند. (برهان ).