گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مشط نویسه گردانی: MŠṬ مشط. [م ُ ] ۞ (ع اِ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث ). شانه . (مهذب الاسماء)(دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج . امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۴ ثانیه واژه معنی مشت رو مشت رو. [ م ُ ] (اِ) نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از... مشت زن مشت زن . [ م ُ زَ ] (نف مرکب ) آن که با مشت می زند و صدمه و آسیب می رساند. (ناظم الاطباء). که سر پنجه ٔ قوی دارد. که با مجموع انگشتان گره ک... مشت زنی مشت زنی . [ م ُ زَ ] (حامص مرکب ) با مشت زدن . کشتی گیری . (ناظم الاطباء). مشت بازی . و رجوع به مشت بازی شود. مشت سنگ مشت سنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ فلاخن . (آنندراج ). فلاخن و دوراندازی . (ناظم الاطباء). مشت رند مشت رند. [ م ُ رَ ] (اِ مرکب ) رنده ٔ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان ). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چو... لون مشت لون مشت . [ ل َ وَ ن َ م ُ ] (اِ مرکب ) ۞ کف ملح . رجوع به ماللهند بیرونی ص 74 شود. مشت باز مشت باز. [ م ُ ] (نف مرکب ) که در بازی و مسابقه ٔ مشت زنی مهارت دارد. کسی که مشت بازی کند. مشت زن ۞ . و رجوع به مدخل بعد شود. مشت عمو مشت عمو. " مشد عمو"، و یا " مش عمو "، ("م" با آوای زبر )، (مازنی -عامیانه )، آقا. مازندرانیها هنگامیکه مردی را نامش را نمیدانند و میخواهند او ... مشت شدن مَ. غلیظ به گویش کازرونی(ع.ش) مشت بازی مشت بازی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) مشت زنی . عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت . بکس بازی ۞ . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود