مشط
نویسه گردانی:
MŠṬ
مشط. [م ُ ] (اِ) خرک در اصطلاح موسیقی ، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست . قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک . (فرهنگ فارسی معین ): مشط عود؛ شبیه باشد به مسطره ای که اوتار را از زیر انف عود بر آن بندند و آن مجمع اوتار است از بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خَرک شود.
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مشت رو. [ م ُ ] (اِ) نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از...
مشت زن . [ م ُ زَ ] (نف مرکب ) آن که با مشت می زند و صدمه و آسیب می رساند. (ناظم الاطباء). که سر پنجه ٔ قوی دارد. که با مجموع انگشتان گره ک...
مشت زنی . [ م ُ زَ ] (حامص مرکب ) با مشت زدن . کشتی گیری . (ناظم الاطباء). مشت بازی . و رجوع به مشت بازی شود.
مشت سنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ فلاخن . (آنندراج ). فلاخن و دوراندازی . (ناظم الاطباء).
مشت رند. [ م ُ رَ ] (اِ مرکب ) رنده ٔ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان ). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چو...
لون مشت . [ ل َ وَ ن َ م ُ ] (اِ مرکب ) ۞ کف ملح . رجوع به ماللهند بیرونی ص 74 شود.
مشت باز. [ م ُ ] (نف مرکب ) که در بازی و مسابقه ٔ مشت زنی مهارت دارد. کسی که مشت بازی کند. مشت زن ۞ . و رجوع به مدخل بعد شود.
مشت عمو. " مشد عمو"، و یا " مش عمو "، ("م" با آوای زبر )، (مازنی -عامیانه )، آقا. مازندرانیها هنگامیکه مردی را نامش را نمیدانند و میخواهند او ...
مَ. غلیظ به گویش کازرونی(ع.ش)
مشت بازی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) مشت زنی . عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت . بکس بازی ۞ .