مشک
نویسه گردانی:
MŠK
مشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مشک . [ م ُ / م ِ ] ۞ (اِ) ... ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب م...
مشک . [ م َ ] (اِ)خیک سقایان . (آنندراج ). قربه . (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). رکوه . قندید. غرب . غاویه . اناب . (منتهی الارب ). در پهلوی مشک ...
مشک . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح کشتی گیران ) فنی است از کشتی که دست راست حریف را با دست چپ گیرند و به گردن خود بکشند. پای راست او را با دست ر...
مشک آب = پوست بز تو خالی که چهار دست و پای آن در انتها بسته و از قسمت گردن حالتی درب مانند با یک تکه چوب
مخروطی بعنوان در آنرا مسدود کرده است.
د...
مشک بو /mo(e)škbu/ معنی ۱. آنچه که بوی مشک بدهد. ۲. [مجاز] معطر؛ خوشبو. فرهنگ فارسی عمید
مشک مو. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک موی . موی سیاه . (از ناظم الاطباء). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و ...
مشک سا. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مانند مشک .(ناظم الاطباء). مشک سای . و رجوع به همین کلمه شود.
مشک شم . [ م ُ / م ِ ش َم م ] (ص مرکب ) خوشبوی . که بوی مشک دهد : اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم .ناصرخسرو.
غش مشک . [ غ َ م ُ ] (اِ مرکب ) گیاه رامک است که از طریق حیله بامشک مخلوط کنند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). گیاهی که در مشک آمیزند...
مشک بر. [ م ُ / م ِ ب َ ] (ص مرکب ) مشک آلود. مشک آگین . خوشبوی و معطر : مشک بر گشت خاک عودی پوش نافه خر گشت باد نافه فروش . نظامی .از آن مشک بر...