مشک
نویسه گردانی:
MŠK
مشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مشک خال . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) که خالی چون مشک دارد. که خال سیاه دارد : دگر ره پری پیکر مشک خال گشاد از لب چشمه آب زلال .نظامی .
مشک سنج . [ م ُ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) وزن کننده و سنجنده ٔ مشک . || در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است : چو شب قفل پیروزه برزد به گنج تر...
مشک سود. [ م ُ / م ِ ] (ن مف مرکب ) از اسماء معشوق است . (بهار عجم ) (آنندراج ). || مشک سنج . (از ناظم الاطباء). در صفات عذار و قلم و کاکل . (ا...
مشک واش . [ م ُ / م ِ ] (اِ مرکب ) به لغت تنکابن اسم «شواصرا». (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از فهرست مخزن الادویه ) ۞ : به ونداد هرمزکوه اذخر روید...
نای مشک . [ م َ ] (اِ مرکب ) نی انبان . نای انبان . (از جهانگیری ). نای انبان ، و آن را نای مشکک هم میگویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). بمعنی ...
مشک دوغ = نهره، خیک
مشک آب = پوست بز تو خالی که چهار دست و پای آن در انتها بسته و از قسمت گردن حالتی درب مانند با یک تکه چوب
مخروطی بعنوان در آن...
به معنی مشک(ماده خوشبو)ی است که از سرزمین ختن(منطقه ای مشهور بابت عطرهای آن) باشد./////////////////////////////////////////////////////////// مشک ختن ...
فرنجمشک . [ ف َ رَ م ِ / م ُ ] (معرب ، اِ) بالنگوی صحرایی و عوام بالنگوی گنده گویند. (برهان ). فرنجمسک . (یادداشت به خط مؤلف ). قرنفل بستانی . (بحر ا...
مشک نقاب . [ م ُ / م ِ ن ِ ] (ص مرکب ) زنی که روی خود را از نقاب سیاه پوشانیده باشد. (ناظم الاطباء). || مشک فشان . از اسمای معشوق است ۞ . ...
مشک نکهت . [ م ُ / م ِ ن َ هََ ] (ص مرکب ) که دمش خوشبوی باشد. که چون مشک خوشبوی باشد : دهان صبا مشک نکهت شد از می به بوی می اندر صبا می گ...