مشهور. [ م َ ] (ع ص ) معروف . ج ، مشاهیر. (مهذب الاسماء). شناخته . (دهار). شهیر. (منتهی الارب ). معروف . جای مذکورو بزرگ و نام آور. ج ، مشاهیر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آشکارشده و معروف گشته و شهرت کرده شده و نیک شناخته شده و فاش کرده شده و شایعشده و روشناس گشته و نامدار و نامور و صاحب جلال و بزرگوار. (ناظم الاطباء). نامی . نیک شناخته شده . بنام . نام بردار. شهیر. بلندآوازه .و با کردن و شدن و گردیدن و گشتن و بودن صرف شود. ج ، مشاهیر، مشهورین . (از یادداشت مؤلف )
: هرگز نشود خسیس و کاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.
ناصرخسرو.
ای بزرگی که بر سپهر شرف
رأی تو آفتاب مشهور است .
مسعودسعد.
زهی پادشاهی که ملک شرف
به نظم تو گشته ست مشهورنام .
سوزنی .
نماندحاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور.
(گلستان ).
مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان ). مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طایی در کرم . (گلستان چ قریب ص
109).
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.
سعدی .
-
مشهور عالم ؛ آنکه همه ٔ عالم وی را میشناسند. وخنیده . (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح حدیث ) حدیثی که پیش اهل حدیث خاصه یا پیش ایشان و پیش دیگران شهرت یافته باشد، و این منقسم میشود به متواتر همچو واقعه ٔ بدرو به غیرمتواتر همچون اعمال بالنیات . (نفایس الفنون ). در اصطلاح اهل حدیث و روایت «حدیث مشهور» آن باشد که شایع باشد. جماعتی از اهل حدیث ، روایت کرده باشند.(از درایه از فرهنگ علوم تألیف سجادی ). || شمشیر برکشنده از نیام . (ناظم الاطباء).