اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مصط

نویسه گردانی: MṢṬ
مصط. [ م َ ] (ع مص ) به دست بیرون آوردن آب گشن را از رحم و زهدان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مست بالا. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقعدر 69هزارگزی جنوب کمیجان و سر راه عمومی شراء. آب آن از رو...
سرمه ٔ مست . [ س ُ م َ / م ِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرمه که به شوخی ورعنایی در چشم کشند. (غیاث ) (آنندراج ) : سرمه ٔ مست به خون خو...
باده ٔ مست . [ دَ / دِ ی ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باده ٔ مست کننده : آنچه او ریخت به پیمانه ٔ ما نوشیدیم اگر از خمر بهشت است و گر باده ٔ ...
سست و مست . [ س ُ ت ُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) نااستوار. نامحکم . نادرست .- امثال :همه جایم سست و مست است فقط ناندانیم درست است .
مست پائین .[ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 58هزارگزی جنوب کمیجان شهرستان کرج . آب آن از رودخانه ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مست بازار. [ م َ ] (اِ مرکب ) محفلی که کار همه ٔ حاضرین به مستی کشیده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازار مستان . آنجا که همه ٔ حاضران ...
افتاده مست . [ اُ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) زبون از مستی . زمین خورده . بیخبر : فقیهی در افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت . سعدی .نه آخر ...
مست گردیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مست شدن . مست گشتن . انتشاء. استنشاء. تنشی . خذم . نشوة. (از منتهی الارب ). رجوع به مست گشتن شود. || م...
جادوانه مست. {دُ نِ مَ}. (ص. مرکب از صفت نسبی جادُوانه خود برساخته از جادو + َانه به معنی جادو مانند+ پسوند نسبت) جادویِ مخمور، اَفسونگَر ِمخمور. ////...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.