معاملة
نویسه گردانی:
MʽAML
معاملة. [ م ُ م َ ل َ ] (ع مص ) تکلیف دادن کسی را به کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصرف کردن در بیع و مانند آن . || بها کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معامله شود. || در سخن اهل عراق ، مساقاة است درلغت حجازیان . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
معامله . ۞ [ م ُ م َ ل َ /م ُ م ِ ل ِ ] (از ع ، اِمص ) با هم عمل کردن و کار کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || داد و ستد کردن . بازارگانی کردن . سو...
معاملهmo'āmele معنی با هم دادوستد کردن؛ خریدوفروش کردن. مترادف ۱. ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری ۲. سر و کار، رفتار ۳. مبادله ۴. بده...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: همدهیش hamdahiŝ (پهلوی: hamdahiŝn). ***فانکو آدینات 09163657861
معامله گر. [ م ُ م َ ل َ / م ُ م ِ ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) سوداگر. بازرگان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کج معامله . [ ک َ م ُ م َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه در داد و ستد راست و درست نباشد. بدمعامله . (فرهنگ فارسی معین ).کج بیع. کج باز. (مجموعه ٔ مت...
خوش معامله . [ خوَش ْ / خُش ْ م ُ م َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خوش حساب . کسی که داد و ستد وی راست و صادقانه باشد. (از ناظم الاطباء). براه ....
معامله دان . [ م ُ م َ ل َ / م ُ م ِل ِ ] (نف مرکب ) کاردان و کارشناس . (ناظم الاطباء).
حسن معامله . [ ح ُ ن ِ م ُ م َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش معاملگی . رجوع به ترکیبات حسن شود.
راست معامله . [ م ُ م َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بمعنی راست کار و امانت دار و صادق . (آنندراج ). کسی که داد و ستد وی درست و صحیح و بدون تقلب با...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: همدهیش آوینا hamdahiŝ-āvinā (پهلوی: hamdahiŝn معامله؛ سنسکریت آ: برای؛ سنسکریت وینا: غیر).***فانکو آدینات 091...