معد. [ م ُ ع َدد ] (ع ص ) آماده و تیارشده . (آنندراج ) (غیاث ). آماده و مهیا کرده شده . (ناظم الاطباء). آماده . مهیا. ساخته . مستعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: من که بونصرم باری هرچه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه ٔ نابرید و قباها و دستارها و جز آن همه معد دارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
259). خصوصاً که آثار نجابت در ناصیه ٔ او پیدا و منصب پادشاهی را معد و مهیا باشد. (سندبادنامه ص
147). در هر کراهیتی رفاهیتی و در هر مصایبی مصالحی معد است و تعبیه . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص
95).
هرکه را دامن درست است و معد
آن نثار دل بر آن کس می رسد.
مولوی .
-
معد شدن ؛ آماده شدن . فراهم شدن . مهیا شدن
: آنچه با تو گفتم هزارهزار و پانصدهزار دینار معدشده اززر و جواهر. (سیاست نامه ).
-
معد کردن ؛ مهیا کردن . آماده کردن . فراهم کردن
: سوری آنچه نقد داشت از مال و حمل نشابور و از آن خویش همه جمع کرده و بوسهل حمدونی را گفت تو نیز آنچه داری معد کن تا به قلعه ٔ میکالی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
552). هزارهزار معد کردم از زر وجواهر... (سیاست نامه ). هفتاد کشتی که روز گریز را معد کرده بود بنه و اثقال ... در آنجا نشاند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1 ص
71). هرکس را آنچه میسر است ازسلاح و ساز یا عصا و چوبی معدکرده روی به کار آورد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1 ص
87).
-
معد گردانیدن ؛ آماده کردن . مهیا کردن
: و آن قدر مال که دیوار و مناظر بدان بنا توانست کرد، بذل کردند و معد گردانیدند. (تاریخ قم ص
34).