اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معد

نویسه گردانی: MʽD
معد. [م َ ع َدد ] (اِخ ) قبیله ای است که زندگی خشن و سختی داشته اند. (از اقرب الموارد). اسم جمعی است که بر بعضی از قبایل عرب خاصه بر قبایلی که در شمال جزیرة العرب بوده اند اطلاق شده از آن جمله است قبایل ربیعة و مضر. (از اعلام المنجد). و رجوع به معدبن عدنان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
معد. [م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن منصور ۞ بن قائم بن مهدی عبیداﷲ فاطمی عبیدی ، ملقب به المعزلدین اﷲ (معز فاطمی ) صاحب مصر و افریقیه (319-365 هَ....
باغ معد. [ ] (اِخ ) نام آبادی ازطسوج ساوه از طسوج جبل [ قم ] . (تاریخ قم ص 118).
ماد. (اِ) مخفف مادر است که عربان والده و ام گویند. (برهان ). مخفف مادر است که «راء» حذف شده و گاه دال را حذف کنند ومار ۞ گویند یعنی ماد...
ماد. (اِخ ) نام قومی است آریایی ایرانی نژاد که در ابتدای قرن هفتم یاآخر قرن هشتم قبل از میلاد مسیح دولت ماد را تأسیس کردند و نخستین پا...
ماد. (اِخ ) دولت ماد. پادشاهی ماد. سلسله ٔ پادشاهی ایرانی که قوم ماد آنرا در سال 705 ق .م . در ناحیه ٔ مادتشکیل داد. قبایل مختلف ماد در براب...
ماد. (اِخ ) مسکن قوم ماد. همین کلمه است که در پهلوی وپارسی (و نیز در تعریب ) «ماه » شده . بیرونی در کتاب الجماهر ص 205 نوشته : «ماه » عبارت ...
ماد نام یکی از اقوام ایرانی تبار [۱] که در صده ۱۷ پیش از میلاد در سرزمینی که بعدها به نام ماد شناخته‌شد، نشیمن گزید.[۲] بسیاری از مورخان باستان، به...
ماد در اوستایی مد mad (درمان)؛ در سنسکریت به دو صورت آمده است: 1ـ فعل سببی از مَد به معنی شاد ـ مست کردن است و این گونه صرف می شود: مادیامی mAdayAmi ش...
مأد. [ م َءْدْ ] (ع مص ) گوالیدن و جنبیدن نبات و ناویدن و سیراب شدن و روان گردیدن در آن . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.