معل
نویسه گردانی:
MʽL
معل . [ م َ ] (ع مص ) شتابانیدن کسی را از حاجت او و برکندن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)؛ معله عن حاجته معلا؛ شتابانید او را از حاجت وی و گفت تا بشتابد در آن حاجت . (ناظم الاطباء). || در پوستین کسی افتادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). معل بعرض فلان ؛ افتاد در عِرض ِ فلان . (ناظم الاطباء). معل بفلان ؛ در پوستین فلان افتاد و در عرض وی طعن کرد. (از اقرب الموارد). || خصی کردن خر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کشیدن خایه خر را و اخته کردن او. (از ناظم الاطباء). || ربودن . (تاج المصادر بیهقی ). ربودن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب کردن در کار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عجله کردن در کار و قطع کردن آن را. (از اقرب الموارد). || بریدن و گویند لاتمعلوا رکابکم ؛ یعنی مبرید بعض آن را به بعض .(منتهی الارب ). بریدن . (آنندراج )؛ معل رکابه ؛ برید بعض آن رکاب را از بعضی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تباه کردن کار را با شتاب کردن در آن . (از اقرب الموارد). || زود رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بشتاب رفتن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکافتن چوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب برکشیدن و برآوردن بچه از کس ناقه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بشتاب برآوردن بچه ٔ ماده شتر را از کس او و کشیدن آن را. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مال خلیفه . [ خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان فلاورد است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 418 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
مال پاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) مال افشاندن . مال بخشیدن . زر و سیم افشاندن : مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان باده نوشیدن و بوسیدن معشوقه ٔ ...
مال الاجاره. [لُ اِ]. (ا. مر. عر.). پولی که مستٲجر در برابر استفاده از ملک یا خانه به صاحب ملک میدهد؛ اجارهبها.
گه مال کردن . [ گ ُه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گه آلودن . || نیک نشستن . پاکیزه نکردن . پلیدی نیک نزدودن .
گل مال کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن گل . مالیدن گل به ظرف تا شوخ آن برطرف شود. || مالیدن گل به در و دیوار. || مجازاً پوشان...
شن مال کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با شن ، شوخ ظرفی را زدودن . (یادداشت مؤلف ). شن مالی کردن .
خاک مال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطاوعه ٔ خاک مال کردن .
خاک مال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین آوردن پهلوان را. (غیاث اللغات ). || شستن با مالیدن خاک و آب با هم بچیزی . || تطهیر: ولوغ کل...
خاک مال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) خواری دادن . رجوع به خاک مال شود.
لجن مال کردن . [ ل َ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهمتها بر کسی نهادن . با تهمت او را بدنام کردن .