معل
نویسه گردانی:
MʽL
معل . [ م َ ] (ع مص ) شتابانیدن کسی را از حاجت او و برکندن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)؛ معله عن حاجته معلا؛ شتابانید او را از حاجت وی و گفت تا بشتابد در آن حاجت . (ناظم الاطباء). || در پوستین کسی افتادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). معل بعرض فلان ؛ افتاد در عِرض ِ فلان . (ناظم الاطباء). معل بفلان ؛ در پوستین فلان افتاد و در عرض وی طعن کرد. (از اقرب الموارد). || خصی کردن خر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کشیدن خایه خر را و اخته کردن او. (از ناظم الاطباء). || ربودن . (تاج المصادر بیهقی ). ربودن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب کردن در کار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عجله کردن در کار و قطع کردن آن را. (از اقرب الموارد). || بریدن و گویند لاتمعلوا رکابکم ؛ یعنی مبرید بعض آن را به بعض .(منتهی الارب ). بریدن . (آنندراج )؛ معل رکابه ؛ برید بعض آن رکاب را از بعضی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تباه کردن کار را با شتاب کردن در آن . (از اقرب الموارد). || زود رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بشتاب رفتن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکافتن چوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب برکشیدن و برآوردن بچه از کس ناقه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بشتاب برآوردن بچه ٔ ماده شتر را از کس او و کشیدن آن را. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مال زمین . [ زَ ] (اِ مرکب )ضمانت ملکی جهت بدهی . (ناظم الاطباء) (از جانسون ).
مال دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مال ده : مر حاشیه ٔ شاه جهان را و حشم راهم مال دهنده ست و هم مال ستان است . منوچهری .و رجوع به ما...
مال خاوند. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب و مالک مال . (آنندراج ). صاحب مال . خداوند خواسته . || مالدار. (آنندراج ).
مال بگیری . [ب ِ ] (حامص مرکب ) سخره گیری ستور. سخره ٔ ستور. عمل سخره گرفتن چهارپایان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مال آخوند. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ ۞ شهرستان بهبهان واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ طیبی...
مال امام . [ اِ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب شول کپ . (از فارسنامه ناصری ).
مال امیر. [ اَ ] (اِخ ) مال الامیر. ایذه . ایذج . در نوزده فرسنگی مشرق شوشتر و آن قصبه ٔ مرکزی بختیاری است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...
مال اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) که مال و ثروت اندوزد. که خواسته جمع آورد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تال و مال . [ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . (برهان ) (ناظم الاطباء). تار و مار. (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ دهخدا)(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ...
مال و منال از ریشه عربی و بیشتر متداول در کردستان است و بیشتر در احوال پرسی ها استفاده میشود. مال، هر چیزی است که در تملک کسی باشد و منال به معنی اهل ...