مغرب
نویسه گردانی:
MḠRB
مغرب . [ م ُ رَ ] (ع اِ) سپیده دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صبح و سپیده دم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپید یا هرچه از چیزی سپیدتر باشد وآن بدتر سپیدی است ، یا سپیدی کرانها و لبها از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنچه هر چیز از آن سفیدتر است و آن بدترین سفیدی است یا سفیدی کرانه های چیزی . (از اقرب الموارد). || (ص ) آن اسب که سفیدی به چشم او رسیده بود. (مهذب الاسماء). اسبی که رنگ سفید به چشمان او رسیده و روئیدنگاه مژه ٔ وی سفید شده باشد. (صبح الاعشی ج 2 ص 16).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عنقاء مغرب . [ ع َ ءُ م ُ رِ ] (اِخ ) همان عنقاء است که بصورت توصیف خوانده شود، و عنقاء مُغرب بصورت اضافه نیز خوانده شده است . رجوع به عن...
مغرب اقصی . [ م َ رِ ب ِ اَ صا ] (اِخ ) رجوع به مغرب (اِخ ) شود.
مغرب اوسط. [ م َ رِ ب ِ اَو س َ ] (اِخ ) الجزایر و یا ظاهراً تونس و الجزایر مراد است و این کلمه را ابن البیطار مکرر استعمال کرده است از جمله ...
مغرب زمین .[ م َ رِ زَ ] (اِ مرکب ) کشورهای واقع در مغرب اعم از اروپا و امریکا. کشورهای غربی . مقابل مشرق زمین .
مغرب زمینی . [ م َ رِ زَ ] (ص نسبی ) اهل مغرب زمین . از مردم مغرب زمین . مقابل مشرق زمینی . و رجوع به مغرب زمین شود.
مغرب شمالی . [ م َ رِ ب ِ ش ِ ] (اِخ ) ساحلی است در شمال افریقای غربی که در کنار دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس واقع است . مساحت آن 17713 ...
عنقای مغرب . [ ع َ ی ِ م ُ رِ ] (اِخ ) مرغی بود بس عظیم و درازگردن . و مُغرب ازاین جهت گویند که طیور را فرومیبرد و اطفال و دختران را نیز بلع...
دریای مغرب . [ دَرْ ی ِ م َ رِ ] (اِخ ) دریای مدیترانه . بحرالشام . بحرالروم : گاه گفتی که خاطر اسکندریه دارم که هواش خوش است و بازگفتی ...
خط مشرق ومغرب . [ خ َطْ طِ م َ رِ ق ُ / وَ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است نزد ارباب هیئت واصل بین دو نقطه ٔ مشرق و مغرب که بخط ا...
مقرب . [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) نزدیک شده . (ناظم الاطباء). نزدیک داشته . نزدیک کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اجازه به نزدیکی داده...