اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مغرب

نویسه گردانی: MḠRB
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) ممالک آفریقا. (ناظم الاطباء). ممالکی در آفریقا و نسبت بدان رامغربی گویند. (از اقرب الموارد). نامی است که جغرافیادانان اسلام به شمال آفریقا (تونس ، الجزایر، مراکش و...) داده اند و علاوه بر این کشورها، بر اندلس نیز اطلاق می شده است . مغرب را به مغرب اقصی و مغرب اوسط و مغرب ادنی تقسیم می کردند. مغرب اقصی از مشرق به تلمسان و از غرب به ساحل اقیانوس اطلس و از شمال به سبته و از جنوب به مراکش ۞ محدود بوده است ، مغرب اوسط از غرب به وهران و از شرق به ناحیه ٔ بجایه محدود بوده است و این ناحیه در قدیم به کشور «نومیدیا» معروف بود و اکنون همان الجزایر است . مغرب ادنی را افریقیه می نامیدند که شامل بلاد بربر شرقی می شده است و جغرافیادانان اسلام در تعیین حدود آن اختلاف دارند و بعضی حد غربی آن را تا مغرب اقصی و لیبی نیز امتداد داده اند. ناحیتی است که مشرق وی ناحیت مصر است و جنوب وی بیابانی است که آخرش به ناحیت سودان باز دارد و مغرب وی دریای اقیانوس مغربی است وشمال وی دریای روم است و این ناحیتی است که اندر وی بیابان بسیار است و کوه سخت اندک ، و این مردمان سیاهند و اسمر و اندر وی ناحیتهای بسیار است و شهرها و روستاها و اندر بیابان ایشان بربریانند بسیار بی عدد و این جایی گرمسیر است و زر اندر وی بسیار است . و اندر ریگهای این ناحیت معدن زر است و بازرگانی ایشان بیشتر به زر است . (حدود العالم چ دانشگاه ، صص 177-178). و از شهرهای مغرب ، بنقل حدود العالم ، طرابلس و مهدیه و برقه و قیروان (قصبه ٔ مغرب ) و زویله و تونس و فرسانه و سطیف و طبرقه و تنس و جزیره ٔ بنی رعنی و ناکور و تاهرت و سلجماسه و بصیره و ازیله و فاس (قصبه ٔ طنجه ) و سوس الاقصی است و رجوع به حدود العالم چ دانشگاه صص 177-181 شود : بعد، از حی به حی و شهر به شهر اندر حد مغرب و مصر و یمن همی گشت . (مجمل التواریخ و القصص ص 217). [ عمروبن العاص ] به جانب مصر و مغرب رفت با مقوقس به صلح و حرب آن دیار، مصر و قبط و اسکندریه بگشاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 275). مهدیه شهری است خرد بر کنار دریا و از آنجا تا قیروان دو منزل است و آن را ابوعبداﷲ بنا کرده است آنگاه که مغرب را بگرفت . (مجمل التواریخ و القصص ص 19).
قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب به آب .

(بوستان ).


و رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و اعلام المنجد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مغرب . [ م َ رِ / رَ ] ۞ (ع اِ) جای فروشدن آفتاب . ج ، مغارب . (مهذب الاسماء). خوربران . خورباران . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). جای فروشدن آفتا...
مغرب . [ م ُ رَ ] (ع اِ) سپیده دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صبح و سپیده دم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپید یا هرچه از چیزی سپی...
مغرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) چیز غریب آرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیز عجیب و غریب آرنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- العنقاء المغرب...
مغرب . [ م ُ غ َرْ رِ ] (ع ص ) سوی مغرب شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سوی مغرب شونده و آن که به سوی مغرب می رود. (ناظم الاطباء). ||...
مغرب .[ م ُ غ َرْ رَ ] (ع ص ) فاصله ٔ دور. (ناظم الاطباء).
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (کشور...) کشوری است در شمال غربی افریقا. از شمال به دریای مدیترانه ، از مشرق به الجزایر و از جنوب به الجزایر و صحر...
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (بحر...، دریای ...) بحرالشام . بحر المغرب .دریای ابیض . بحرالروم . دریای مدیترانه : ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش ف...
این واژه تازى (اربى) به معناى هنگام غروب است و برابر پارسى آن اَویسْروسْریم Avisrosrim (پهلوى: مغرب ، هنگام غروب) است.
باد مغرب . [ دِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد مغربی . دَبور. رجوع به باد و باد مغربی شود.
شاه مغرب . [ هَِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هلال یعنی ماه شب اول است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.