اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مغرب

نویسه گردانی: MḠRB
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (بحر...، دریای ...) بحرالشام . بحر المغرب .دریای ابیض . بحرالروم . دریای مدیترانه :
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش در عمان
به بحر عمان زان رخش صاف لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان .

عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی . (گلستان ). و باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است . (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مغرب . [ م َ رِ / رَ ] ۞ (ع اِ) جای فروشدن آفتاب . ج ، مغارب . (مهذب الاسماء). خوربران . خورباران . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). جای فروشدن آفتا...
مغرب . [ م ُ رَ ] (ع اِ) سپیده دم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صبح و سپیده دم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپید یا هرچه از چیزی سپی...
مغرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) چیز غریب آرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیز عجیب و غریب آرنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- العنقاء المغرب...
مغرب . [ م ُ غ َرْ رِ ] (ع ص ) سوی مغرب شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سوی مغرب شونده و آن که به سوی مغرب می رود. (ناظم الاطباء). ||...
مغرب .[ م ُ غ َرْ رَ ] (ع ص ) فاصله ٔ دور. (ناظم الاطباء).
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) ممالک آفریقا. (ناظم الاطباء). ممالکی در آفریقا و نسبت بدان رامغربی گویند. (از اقرب الموارد). نامی است که جغرافیادان...
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (کشور...) کشوری است در شمال غربی افریقا. از شمال به دریای مدیترانه ، از مشرق به الجزایر و از جنوب به الجزایر و صحر...
این واژه تازى (اربى) به معناى هنگام غروب است و برابر پارسى آن اَویسْروسْریم Avisrosrim (پهلوى: مغرب ، هنگام غروب) است.
باد مغرب . [ دِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد مغربی . دَبور. رجوع به باد و باد مغربی شود.
شاه مغرب . [ هَِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هلال یعنی ماه شب اول است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.