مغری
نویسه گردانی:
MḠRY
مغری . [ م ُ ] (ع ص ) چسبنده و لزوجت پیدا کننده . (آنندراج ). چسبنده .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوای خشکی است که اندکی رطوبت لزجی دارد و به وسیله ٔ آن به منافذ و دهانه ها می چسبد و آن را می بندد و مانع سیلان می گردد و هر چیز لزج سیال چسبنده را چون بر آتش نهند به صورت مغری درآید که دهانه ها و منافذ را می بندد و جلو سیلان را می گیرد. (از کتاب دوم قانون ص 150). چیز لزجی که بر منافذ و شکافهای مجاری می چسبد و آن را می بندد. (از بحرالجواهر) : و داروهای مغری و منضج برمی نهند، داروی مغری مسام و منفذ نسیم را بگیرد و داروهای منضج حرارت ضعیف را بجنباند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || ورغلاننده کسی را بر جنگ . (آنندراج ). آنکه برمی انگیزاند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مغری . [ م ُ را ] (ع ص ) برانگیخته شده . برآغالانیده شده . || آزمند. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مغری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) سریشمی شده و چسبانیده شده با سریشم . مَغریَّة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغروة و مغریة شود.
مقری . [ م ُ ] (ع ص ) خواناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء). || تعلیم کننده ٔ قرآن ا...
مقری . [ م ُ ] (ع ص ) زنی حیض افتاده . (مهذب الاسماء). زن حایض . (ناظم الاطباء). و رجوع به اقراء شود.
مقری . [ م َ را ] (ع اِ) گردآمدنگاه آب یا آب باران . مَقرَاءَة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. ...
مقری . [ م ِ را ] (ع ص ) مهمانی کننده و بسیار مهمانی . مِقراة و مقراء مؤنث آن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهمانی کننده و بسیار نوا...
مقری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) خوانده و خوانا. (ناظم الاطباء). آنچه خوانده شود. مقروء. مَقرُوّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقریة شود.
مقری . [ م َ ق َرْ ری ](اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن احمدبن یحیی و اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 226 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1776 شود.
مقری ( 1632-حدود 1578). ابو العباس احمد ابن محمد مقری ( به انگلیسی: Abu-l-'Abbas Ahmad ibn Mohammed al-Maqqari or Al-Makkari). مورخی از تلمسان واقع در...
قسط مقری . [ ق ُ طِ م ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن قسطنطین مکی . از قراء است . (منتهی الارب ).