مقری
نویسه گردانی:
MQRY
مقری . [ م َ را ] (ع اِ) گردآمدنگاه آب یا آب باران . مَقرَاءَة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. مقراءة. (از اقرب الموارد). || واحد مقاری . (ناظم الاطباء). رجوع به مقاری شود.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مقری . [ م ُ ] (ع ص ) خواناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء). || تعلیم کننده ٔ قرآن ا...
مقری . [ م ُ ] (ع ص ) زنی حیض افتاده . (مهذب الاسماء). زن حایض . (ناظم الاطباء). و رجوع به اقراء شود.
مقری . [ م ِ را ] (ع ص ) مهمانی کننده و بسیار مهمانی . مِقراة و مقراء مؤنث آن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهمانی کننده و بسیار نوا...
مقری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) خوانده و خوانا. (ناظم الاطباء). آنچه خوانده شود. مقروء. مَقرُوّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقریة شود.
مقری . [ م َ ق َرْ ری ](اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن احمدبن یحیی و اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 226 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1776 شود.
مقری ( 1632-حدود 1578). ابو العباس احمد ابن محمد مقری ( به انگلیسی: Abu-l-'Abbas Ahmad ibn Mohammed al-Maqqari or Al-Makkari). مورخی از تلمسان واقع در...
مقری کلا. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکز بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ،...
مقری کلا. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باقصر بخش بابلسر است که در شهرستان بابل واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
قسط مقری . [ ق ُ طِ م ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن قسطنطین مکی . از قراء است . (منتهی الارب ).
کور مقری . [ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (از آنندراج ) (از غیاث ).