مقری
نویسه گردانی:
MQRY
مقری . [ م َ را ] (ع اِ) گردآمدنگاه آب یا آب باران . مَقرَاءَة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. مقراءة. (از اقرب الموارد). || واحد مقاری . (ناظم الاطباء). رجوع به مقاری شود.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن احمد مقری . از محدثان بود. (منتهی الارب ).
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلامه ٔ روحانی مقری رحبی ، مکنی به ابوالحسن . وی محدث و مقری بود. رجوع به علی روحانی شود.
علی مقری . [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مقری فیومی . رجوع به علی فیومی شود.
حسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) رجوع به حسین بن محمد مقری شود.
حسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) ثابت ضریر بغدادی . درگذشته ٔ 378 هَ . ق . منظومه در قراآت عشر دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 306) (نکت الهمیا...
اشنانی مقری .[ اُ ی ِ ؟ ] (اِخ ) سیوطی در اخبارالخلفا نام وی را در زمره ٔ مشاهیر روزگار مقتدر (متولد سال 282 هَ . ق .) آورده و او را معاصر ابن ...
مغری . [ م ُ ] (ع ص ) چسبنده و لزوجت پیدا کننده . (آنندراج ). چسبنده .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوای خشکی است که اندکی رطوبت لزجی دارد...
مغری . [ م ُ را ] (ع ص ) برانگیخته شده . برآغالانیده شده . || آزمند. (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مغری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) سریشمی شده و چسبانیده شده با سریشم . مَغریَّة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغروة و مغریة شود.