مفلس
نویسه گردانی:
MFLS
مفلس .[ م ُ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنکه قاضی درباره ٔ او حکم افلاس داده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هو مُفلِس ؛ مُفَلَّس . (اقرب الموارد). کسی که حکم افلاس او از دادگاه صادر شده باشد.شرط صدور حکم افلاس این است که دیون حال او نزد حاکم ثابت شده باشد و اموال و مطالبات وی کمتر از دیون باشد. و لااقل یکی از بستانکاران از حاکم تقاضای حجر او را کرده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || شی ٔ مفلس اللون ؛ چیزی که در پوست وی نشانهای شبیه پشیز باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سمک مفلس ؛ ماهی که در پوست وی چیزی شبیه به فلوس باشد. (ناظم الاطباء). || فلس دار. پشیزه ور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مفلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) محتاج . درویش . تهیدست . (از آنندراج ). کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش . تنگدست . بی چیز. بینوا. (از ناظم الاط...
مفلس . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) شاعری است از قصبه ٔ «کون آباد» ۞ هندوستان و این بیت از اوست :جهد کن تا پیش محتاج آبرو پیدا کنی قطره چون گوهر شود...
اشهب مفلس . [ اَ هََ ب ِ م ُ ف َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است ، و آن هنگامی است که سپیدی آن صافی و روشن باشد و در آن...
مفلس دهلوی . [ م ُ ل ِ س ِ دِ ل َ ] (اِخ ) امان اﷲ مکتبدار شاعر. صاحب تذکره ٔ گلشن آرد: به معلمی اطفال گذر اوقات می نمود و نقش نگینش المفلس ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.